ليكن با كمال تأسّف،مردمانى نيز بودند كه نفاق و آتش كينه در دلهاشان لانه كرده بود.آنان براى اعراض از امر امامت و از بين بردن آن،در پى وسايل گوناگون بودند تا در حدّ توان خود،اقدام به پراكندن مردم از گرد وجود امام عليه الصلوة و السلام و تنها گذاردن او نمايند.از جمله اين شبهاتى را كه عوام فريب است،به خورد ضعيفان مى‌دادند و از طريق آنان در بين مردم منتشر مى‌ساختند.آنان در اين راه،براى مطرح كردن انديشه‌هاى پنهانى خود،چيزى جز شبهۀ عدم شباهت ميان پدر و فرزند نيافتند و به همين دليل،حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام را مجبور داشتند تا آن فرزند را به قيافه‌شناسان بنمايد تا شايد بدين واسطه به نيّات پليد خود دست يابند و به گمان خود،نور خداوند را با دهانشان خاموش سازند،ليكن خداى تعالى نور خود را-هر چند به كراهت كافران است-تمام مى‌كند.به همين دليل،آرزوهايشان بر باد رفت و تلاششان بيهوده ماند و حجّت خدا درخشش بيشتر و حق،روشنى فراوان‌تر يافت.

قيافه‌شناسان[القافه؛جمع قائف]كسانى هستند كه از روى شباهت اندام به نسبت شخص به پدر يا برادر حكم مى‌كنند.قيافه‌شناسى در نزد اعراب جايگاه مهمّى داشت.علماى اماميّه تعليم و تعلّم و گرفتن مزد در قبال انجام اين عمل را حرام مى‌دانند.اين حرمت،در بين علماء،گاه بطور مطلق موجود است؛مانند گفتار علاّمه در منتهى،تذكره،قواعد،تحرير،ارشاد و نهايه و قول ابن ادريس در سرائر و نيز سخن شهيد در لمعه،سبزوارى در كفايه،مقداد در تنقيح و سيّد در رياض.و گاه در صورتى كه موجب فعل حرام يا منجر به اظهار نظر قطعى گردد؛مانند آنچه شهيد در مسالك و روضه،محقق ثانى در جامع المقاصد،اردبيلى در شرح ارشاد،ميرزاى كرباسى در مناهج و شيخ معظم در جواهر قائل شده‌اند. صاحب حدائق به استناد حديثى كه در جواهر آمده است،استفادۀ عدم تحريم نموده است ولى صاحب جواهر آن را رد كرده و مى‌گويد: روايت در مقابل اجماع قاصر است و احتمال دارد فرمايش حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام مبنى بر اين كه”شما به نزد قيافه‌شناسان بفرستيد”براى بيان عدم مشروعيّت باشد،نه براى رفع تهمت.بيان آن حضرت مى‌رساند كه ايشان به صحت و درستى قيافه‌شناسى در اين مورد عالم بوده و صرفا براى آشكار شدن حجّت عليه كسانى كه اين پيشنهاد را ارائه داده بودند،بدين صورت بيان فرموده‌اند.زيرا هر كس كه اطلاع جزئى از ديانت اسلام داشته باشد،عدم جواز اين عمل و استفادۀ از آن را مسلّم مى‌داند،چه رسد به اين كه به استناد آن،مسائل مربوط به ارث و نكاح حل گردد.ضمنا مشروعيت لعان از واضح‌ترين دلائل عدم اعتبار قيافه‌شناسى مى‌باشد.

و امّا در ميان فقهاى اهل سنت:نووى در شرح صحيح مسلم و حاشيۀ ارشاد السارى،ج 6، ص 226.اختلاف اهل تسنن را در مورد عمل به قيافه‌شناسى نقل كرده است.ابو حنيفه،ثورى و اسحاق- -آنرا حرام و شافعى و گروهى از علماء آن را جايز مى‌دانند.مالك،فقط در مورد كنيز،عمل به آن را جايز شناخته است و در جايى ديگر سخن از جايز بودن آن در مورد كنيز و حرّ-هر دو-زده است.وى مورد عمل را هنگامى مى‌داند كه خريدار و فروشنده،در طهر و پيش از استبراء با كنيز آميزش كنند و او پس از گذشت شش ماه از آميزش دوم و قبل از گذشت چهار سال از مواقعۀ اول،فرزندى بياورد.در اين جا الحاق فرزند به يكى از آن دو نفر،طبق نظر قيافه‌شناس خواهد بود،ولى اگر تعيين بر قيافه‌شناس دشوار شد،يا فرزند را از هر دو نفى كرد،صبر مى‌كنند تا فرزند بالغ شود.در آن موقع،به هر يك از آن دو كه بخواهد،منسوب مى‌گردد؛ولو آن كه قيافه‌شناس او را به آن ديگرى ملحق كرده باشد.عمر بن خطاب، مالك و شافعى مى‌گويند طفل پس از آن كه به سنّ بلوغ رسيد،بايد از او خواست تا به هر كس ميل دارد، منسوب گردد.ابو ثور و سحنون گفته‌اند كه وى فرزند هر دو است.و ماجشون و محمد بن مسلمه-كه هر دو مالكى هستند-گفته‌اند به آن كه بيشتر شباهت دارد،ملحق مى‌گردد.

از”على بن جعفر”نقل شده است كه برادران حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام نزد آن حضرت رفتند و گفتند:در ميان ما امامى كه رنگش گندم گون باشد،وجود ندارد، حال آن كه امام جواد عليه الصلوة و السلام گندم‌گون هستند.حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام فرمودند:او پسر من است.آنان گفتند:حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم قيافه‌شناسى را معتبر دانسته‌اند؛بين ما و شما مى‌بايستى قيافه‌شناسان قضاوت كنند.

حضرت فرمودند:شما در پى آنان بفرستيد،امّا من اين كار را نمى‌كنم و به آنان نگوييد براى چه دعوتشان كرده‌ايد؛وقتى قيافه‌شناسان آمدند،ما را در باغ بنشانيد.

عموها،برادران و خواهران حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام همه در صحنى نشستند.آن حضرت در حالى كه جامه‌اى گشاده و پشمين بر تن و كلاهى بر سر و بيلى بر دوش داشتند،در ميان باغ به بيل زدن مشغول شدند،گوئى كه باغبان است و ارتباطى به حاضران ندارد.آنگاه حضرت ابو جعفر جواد عليه الصلوة و السلام را حاضر نمودند و از قيافه‌شناسان درخواست يافتن پدرش را نمودند.ايشان به اتفاق گفتند كه پدر اين كودك، در اين جمع حضور ندارد؛امّا اين شخص عموى پدرش و اين،عموى خود اوست و اين عمۀ اوست؛اگر پدر او نيز در اين جا باشد،بايد آن مردى باشد كه در داخل باغ،بيل بر دوش گذارده است؛چرا كه ساق پاى اين دو بر يك گونه است.در اين وقت بود كه حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام وارد آن جمع شدند و قيافه‌شناسان به اتّفاق گفتند كه اين،پدر اوست.

-آنرا حرام و شافعى و گروهى از علماء آن را جايز مى‌دانند.مالك،فقط در مورد كنيز،عمل به آن را جايز شناخته است و در جايى ديگر سخن از جايز بودن آن در مورد كنيز و حرّ-هر دو-زده است.وى مورد عمل را هنگامى مى‌داند كه خريدار و فروشنده،در طهر و پيش از استبراء با كنيز آميزش كنند و او پس از گذشت شش ماه از آميزش دوم و قبل از گذشت چهار سال از مواقعۀ اول،فرزندى بياورد.در اين جا الحاق فرزند به يكى از آن دو نفر،طبق نظر قيافه‌شناس خواهد بود،ولى اگر تعيين بر قيافه‌شناس دشوار شد،يا فرزند را از هر دو نفى كرد،صبر مى‌كنند تا فرزند بالغ شود.در آن موقع،به هر يك از آن دو كه بخواهد،منسوب مى‌گردد؛ولو آن كه قيافه‌شناس او را به آن ديگرى ملحق كرده باشد.عمر بن خطاب، مالك و شافعى مى‌گويند طفل پس از آن كه به سنّ بلوغ رسيد،بايد از او خواست تا به هر كس ميل دارد، منسوب گردد.ابو ثور و سحنون گفته‌اند كه وى فرزند هر دو است.و ماجشون و محمد بن مسلمه-كه هر دو مالكى هستند-گفته‌اند به آن كه بيشتر شباهت دارد،ملحق مى‌گردد.

“على بن جعفر”ادامه مى‌دهد: من از جا برخاستم و آب دهان حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام را مكيدم و عرض كردم:در محضر خداى تعالى شهادت مى‌دهم كه شما امام من هستيد.حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام،گريستند و فرمودند:

“يا عم الم تسمع ابى يقول قال رسول اللّه-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم-بابى ابن خيرة الاماء النوبية الطيبة الفم المنتجبة الرحم يكون من ولده الطريد الشريد الموتور بابيه وجده صاحب الغيبة يقال مات او هلك في اى واد سلك”

“اى عمو مگر سخن پدرم را نشنيدى كه: حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم فرموده‌اند: پدرم به فداى پسر بهترين كنيزان كه از خاندان نوبيه،پاك دهان و با عفّت است.از فرزندانش آن امام رانده شده و آواره مى‌باشد كه انتقام خون پدر و جدّش گرفته نشده و صاحب غيبت است.درباره‌اش مى‌گويند از دنيا رفته يا در بيابانى هلاك شده است.”

“على بن جعفر”به حضرت عرض كرد: فدايت شوم،راست گفتى.

در حديث”محمد بن اسماعيل حسينى”از قول حضرت امام حسن عسكرى عليه الصلوة و السلام آمده است كه شكّاكان در مورد حضرت ابو جعفر امام جواد عليه الصلوة و السلام گفتند كه او فرزند”سنيف”-غلام سياه حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام-يا فرزند “لؤلؤ”مى‌باشد و فرزند حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام نيست.بدين سبب حضرت ابو جعفر امام جواد و حضرت امام رضا-عليهما الصلوة و السلام-را نزد مامون بردند و از قيافه‌شناسان مكّه تقاضاى اظهار نظر كردند.هنگامى كه حضرت ابو جعفر عليه الصلوة و السلام را كه در آن زمان 25 ماهه بودند،به مسجد الحرام بردند تا قيافه‌شناسان ايشان را ببينند،همۀ مردم گرد آمده بودند و به انوار الهى كه از پيشانى آن حضرت ساطع مى‌گشت،نظر مى‌كردند.قيافه‌شناسان با يك نظر بر كودك كه جامۀ امامت و رداى كرامت در بر داشت،بر رو در افتادند و گفتند:واى بر شما،آيا ستاره‌اى چنين درخشان و نورى چنين تابنده را بر افرادى چون ما عرضه مى‌كنيد؟اين،به خدا سوگند داراى نژاد پاك و نسبى مهذّب و پاكيزه است؛به خدا سوگند جز در پشت پاكان و رحم پاكيزگان نبوده است؛به

خدا سوگند او جز از فرزندان امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه الصلوة و السلام و حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلم نيست؛بازگرديد و رو به سوى خداوند،براى خود طلب مغفرت كنيد.آنگاه حضرت ابو جعفر امام جواد عليه الصلوة و السلام،آنگونه كه تمام حاضران بشنوند،بزبانى فصيح آغاز به سخن فرمودند كه:

“الحمد للّه الذى خلقنا من نوره و اصطفانا من بريته و جعلنا امناء على خلقه و وحيه معاشر الناس انا محمد بن على الرضى بن موسى الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن على سيد العابدين بن الحسين الشهيد بن امير المؤمنين على بن ابى طالب و انا ابن فاطمة الزهراء و ابن محمد المصطفى-صلّى اللّه عليه و آله-افى مثلى يشك و على ابوى يفترى و اعرض على القافة و اللّه اننى لاعلم بهم اجمعين و ما هم اليه صائرون اقوله حقا و اظهره صدقا و علما اورثنا اللّه قبل الخلق اجمعين و قبل بناء السموات و الارضين و ايم اللّه لولا تظاهر اهل الباطل علينا و غواية ذرية الكفر و توثب اهل الشرك و الشك و النفاق علينا لقلت قولا يعجب منه الاولون و الاخرون.”

“ستايش خدايى راست كه ما را از نور خود آفريد و از ميان تمام مخلوقاتش برگزيد و بر ايشان و بر وحى خود امين قرار داد.اى مردم،من محمد بن على الرّضا بن موسى الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن على سيد العابدين بن الحسين الشهيد بن امير المؤمنين على بن ابيطالب-عليهم الصلوة و السلام-هستم و من پسر فاطمۀ زهرا و پسر محمّد مصطفى-صلّى اللّه عليه و آله و سلم-هستم.آيا در همچو منى شك مى‌كنيد و بر پدر و مادرم افتراء مى‌زنيد و مرا به قيافه‌شناسان عرضه مى‌داريد؟به خدا سوگند من به همۀ آنان دانا هستم و نهايت آنچه را ايشان بدان رسيده‌اند،آگاهم؛به حق مى‌گويم و از راستى و علم آن را آشكار مى‌كنم.خداى تعالى پيش از آفريدن همۀ مخلوقات و قبل از بناى آسمانها و زمينها ما را وارث گردانيد.به خدا سوگند اگر ستم اهل باطل بر ما نبود و گمراهى فرزندان كفر و ظلم مشركان و شكّاكان و منافقان بر ما نبود،سخنى مى‌گفتم كه از آن،اوّلين و آخرين به شگفت درآيند.”

آنگاه دست مبارك را بر دهان قرار دادند و-خطاب به خود-فرمودند:

“يا محمد اصمت كما صمت اباؤك من قبل و اصبر كما صبر اولو العزم من الرسل و لا تستعجل لهم كانهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الا ساعة من نهار بلاغ، فَهَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الْفٰاسِقُونَ”

“اى محمد! ساكت باش،همانگونه كه پيش از اين،پدرانت سكوت كردند و صبر پيشه كن،همانگونه كه پيامبران اولو العزم صبر نمودند و براى آنان شتاب مكن تا آنان در آن روز،آنچه را بديشان وعده شده است،ببينند-و بدانند كه گويا-ساعتى از روز را بيشتر در اين دنيا درنگ ننمودند و اين-بر تمام مخلوقات-ابلاغ است.آيا بجز گنهكاران كسى هلاك مى‌شود؟”

سپس دست مردى را كه در كنارشان قرار داشت،گرفتند و در حالى كه مردم راه را براى ايشان باز مى‌كردند،از نزد صفوف مردم گذشتند.بزرگان بنى هاشم كه اين ماجرا را ديدند و چنين سخنى را از آن حضرت شنيدند،گفتند:خداى تعالى بهتر مى‌داند كه رسالتش را كجا بنهد.

هنگامى كه خبر اين جلسه به حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام رسيد،فرمودند:

سپاس خداوند را كه من و پسرم-محمّد-را نمونه‌اى از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلم و فرزندش-ابراهيم-قرار داد آنگاه متوجه شيعيان حاضر در محضر مبارك شدند و فرمودند:

آيا اتهامى را كه به”ماريۀ قبطيه”در ولادت ابراهيم-پسر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلم-زدند،مى‌دانيد؟گفتند:خير،شما داناتريد يا بن رسول اللّه!ما را از آن با خبر گردانيد.

امام عليه الصلوة و السلام فرمودند:”ماريه”به همراه تعدادى ديگر از كنيزان، خدمت حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم هديّه شده بودند.حضرت،ديگران را ميان اصحاب خود تقسيم فرمود و”ماريه”را براى خود نگاهداشتند.مردى كه”جريح”نام داشت،خادم”ماريه”بود و او را آداب و رسوم معاشرت با پادشاهان مى‌آموخت.”ماريه” به دست مبارك حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم اسلام آورد و”جريح”نيز به همراه او مسلمان شد.نيكويى”ماريه”در ايمان،بدانجا رسيد كه برخى از زنان آن حضرت به وى حسد بردند و دو تن از ايشان،نزد پدران خود از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم شكايت كردند.آنان از تمايل آن حضرت به”ماريه”سخن گفتند و اظهار داشتند پيامبر وى را به ايشان ترجيح مى‌دهد.آنگاه،نفس و هوى ايشان را واداشت تا بگويند”ماريه”از “جريح”به ابراهيم،حامله شده است.

پدران آن دو زن،نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم آمده،عرض كردند:جايز نيست جنايتى را كه نسبت به شما واقع شده است،كتمان كنيم؛”جريح”با”ماريه”فحشاء بزرگى انجام داده است.رنگ رخسار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم دگرگون شد و فرمودند:

واى بر شما،چه مى‌گوييد؟گفتند:مطلب همين است؛”جريح”در”مشربه”با”ماريه” بازى و شوخى مى‌كند و از او همان را مى‌طلبد كه مردان از زنان مى‌خواهند،كسى را بفرست تا تحقيق كند و آنگاه حكمى نسبت به او جارى گردان!

حضرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم فرمان دادند تا حضرت امام امير المؤمنين على عليه الصلوة و السلام به سوى آنان رفته،چنانچه آن طور كه توصيف شده بود،مشاهده نمودند،هر دو را به قتل رسانند.حضرت على عليه الصلوة و السلام شمشير برداشتند و گفتند:

يا رسول اللّه،همچون آهن گداخته در آتش باشم،يا مانند گواهى كه آنچه را غايب نمى‌بيند،مى‌بيند؟حضرت فرمودند:همچون شاهد باش!

حضرت على عليه الصلوة و السلام داخل”مشربه”شدند،به محلّى رفتند كه آن دو قابل مشاهده بودند.”ماريه”و”جريح”نشسته بودند و”جريح”او را آداب و رسوم پادشاهان تأديب مى‌كرد.حضرت شنيدند كه وى به”ماريه”مى‌گويد:حقّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلم را بزرگ بشمار و آن حضرت را با كنيه بخوان و اكرام كن و امثال اين سخنها.در اين هنگام،”جريح”به حضرت على عليه الصلوة و السلام نگاه كرد و شمشير بركشيدۀ آنحضرت را در دستش ديد،ترسيد و پا به فرار گذارد.به طرف درخت خرمايى كه در”دار المشربه”بود،دويد و از آن بالا رفت.هنگامى كه حضرت،وارد دار المشربه گرديدند،باد جامه‌هاى”جريح”را به يكسو برد و آشكار گرديد كه وى خواجه است.آنگاه حضرت به وى فرمودند:پايين بيا كه در امان هستى.پس”جريح”پايين آمد.

اين دروغ و اتهام بر مادر”ابراهيم”،همسر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلم را شيخ جليل “على بن ابراهيم قمى”(از علماى اماميه در قرن سوم)در تفسير خود كه در ايران به چاپ رسيده است (صفحۀ 453)از بزرگان مورد اطمينان و از”زرارة بن اعين”نقل مى‌كند كه وى مى‌گويد:از حضرت امام باقر عليه الصلوة و السلام شنيدم كه مى‌فرمودند:چون”ابراهيم”پسر حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم از دنيا رفت،پيامبر بر او غمگين شدند.”عايشه”گفت:چرا براى او غصّه مى‌خوريد؟او پسر”جريح قبطى” بوده است.حضرت،به امير المؤمنين على عليه الصلوة و السلام فرمان دادند تا”جريح”را به قتل رساند.او از ترس گريخت و از درخت خرمايى در باغى بالا رفت.لباسش كنار رفت و پيدا شد كه آنچه مردان دارند،وى ندارد.حضرت على عليه الصلوة و السلام به سوى حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلم بازگشتند و آن حضرت را از ماجرا خبر دادند.آن حضرت فرمودند:حمد و ستايش از آن خداوندى است كه بدى را از ما دور كرده است.آنگاه اين آيه نازل گشت:

“إِنَّ الَّذِينَ جٰاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لاٰ تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ…” – -”همانا آنان كه به شما بهتان بسته‌اند،مپنداريد كه كارشان موجب شرّى برايتان خواهد بود…”

همچنين در تفسير وى(صفحۀ 640)از حضرت امام صادق عليه الصلوة و السلام آمده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم از دروغ بودن خبر اطلاع داشتند و امّا مى‌خواستند كه”جريح”را از كشته شدن نجات داده،باعث پشيمانى آن زن از گناه خود،گردند.

“ابن ابى الحديد”در شرح نهج البلاغه.ج 2.ص 457.مى‌گويد:”عايشه”نسبت به حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم جسور بود و از جمله بى‌ادبيهاى او دربارۀ”ماريه”بود.او به يكى از زنان پيامبر،پنهانى داستان را گفت و با يكديگر همدست شدند و به همين دليل آيۀ شريفه”افك”در قرآن در بارۀ آن دو نازل شد.اين آيه كه در محراب‌ها خوانده مى‌شود،متضمن وعيد سختى است كه بعد از تصريح به وقوع گناه مى‌باشد.

هر چند كه اين مطلب،علّت حقيقى نزول آيۀ شريفۀ فوق مى‌باشد،امّا كينه‌ها و دشمنيها آن را مخفى داشته است.محدثان و مفسّران اهل سنّت.در ماجراى نزول آيۀ شريفه”افك”رواياتى كه “عائشه”و آن ديگرى را تبرئه مى‌كند،آورده‌اند.از جمله،”بخارى”در صحيح خود،ج 3.ص 33.و “مسلم”در صحيح.ج 2.ص 455.و”خازن”در تفسير.ج 3.ص 46 و”بغوى”در حاشيه.و”ابن جرير طبرى”در تفسير.ج 3.ص 67.كه مستند به”عروة بن زبير”و”عبيد اللّه بن عبد اللّه بن عتبه بن مسعود و علقمه بن وقاص”از”عائشه”آن را نقل كردند.مرجع تمام احاديث اهل سنّت در اين مورد، “عائشه”است و تمام سعى،در جهت پاك نشان دادن وى مى‌باشد؛همان كه جنگ”جمل”را به پا كرد و به”صاحبة الجمل”معروف است.و من نمى‌دانم مسلمين چگونه از نقل اين ماجرا كه پيرامون آزردن حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم توسط اين عدّه مى‌باشد،خوددارى ورزيده،آن را مسكوت گذارده‌اند.زيرا با توجه به مقام سرشار از قداست آن حضرت،داستان ساختگى آنان محال است.سرانجام براى رسوايى شايعه‌سازان آيه‌اى نازل گرديد و آنچه”عائشه”ساخته است،توسط هيچ يك از مسلمانان، جز پدرش،روايت نشده است و تنها همين پدر و دختر به نقل اين داستان پرداخته‌اند.با آن كه مسلمين نسبت به نگاشتن تمامى مطالب-حتّى آنها كه فاقد اهميّت بوده است-علاقه داشته‌اند،آيا مى‌توان- -گفت تمام مسلمين تصميم به مخفى نگاهداشتن اين داستان گرفته‌اند؟البته،اين با توجه به روش معمول مسلمين بعيد مى‌نمايد.مگر آن كه بگوييم در اين واقعه،غير از مطالب روايت شده از”عائشه”حقايقى ديگر وجود دارد كه ما از قول علماى اماميّه آن را ذكر نموديم و از اهل سنّت،”ابن ابى الحديد”نيز بدان اشاره كرده است.

حضرت على عليه الصلوة و السلام،خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلم

همچنين در تفسير وى(صفحۀ 640)از حضرت امام صادق عليه الصلوة و السلام آمده است كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم از دروغ بودن خبر اطلاع داشتند و امّا مى‌خواستند كه”جريح”را از كشته شدن نجات داده،باعث پشيمانى آن زن از گناه خود،گردند.

“ابن ابى الحديد”در شرح نهج البلاغه.ج 2.ص 457.مى‌گويد:”عايشه”نسبت به حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم جسور بود و از جمله بى‌ادبيهاى او دربارۀ”ماريه”بود.او به يكى از زنان پيامبر،پنهانى داستان را گفت و با يكديگر همدست شدند و به همين دليل آيۀ شريفه”افك”در قرآن در بارۀ آن دو نازل شد.اين آيه كه در محراب‌ها خوانده مى‌شود،متضمن وعيد سختى است كه بعد از تصريح به وقوع گناه مى‌باشد.

هر چند كه اين مطلب،علّت حقيقى نزول آيۀ شريفۀ فوق مى‌باشد،امّا كينه‌ها و دشمنيها آن را مخفى داشته است.محدثان و مفسّران اهل سنّت.در ماجراى نزول آيۀ شريفه”افك”رواياتى كه “عائشه”و آن ديگرى را تبرئه مى‌كند،آورده‌اند.از جمله،”بخارى”در صحيح خود،ج 3.ص 33.و “مسلم”در صحيح.ج 2.ص 455.و”خازن”در تفسير.ج 3.ص 46 و”بغوى”در حاشيه.و”ابن جرير طبرى”در تفسير.ج 3.ص 67.كه مستند به”عروة بن زبير”و”عبيد اللّه بن عبد اللّه بن عتبه بن مسعود و علقمه بن وقاص”از”عائشه”آن را نقل كردند.مرجع تمام احاديث اهل سنّت در اين مورد، “عائشه”است و تمام سعى،در جهت پاك نشان دادن وى مى‌باشد؛همان كه جنگ”جمل”را به پا كرد و به”صاحبة الجمل”معروف است.و من نمى‌دانم مسلمين چگونه از نقل اين ماجرا كه پيرامون آزردن حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم توسط اين عدّه مى‌باشد،خوددارى ورزيده،آن را مسكوت گذارده‌اند.زيرا با توجه به مقام سرشار از قداست آن حضرت،داستان ساختگى آنان محال است.سرانجام براى رسوايى شايعه‌سازان آيه‌اى نازل گرديد و آنچه”عائشه”ساخته است،توسط هيچ يك از مسلمانان، جز پدرش،روايت نشده است و تنها همين پدر و دختر به نقل اين داستان پرداخته‌اند.با آن كه مسلمين نسبت به نگاشتن تمامى مطالب-حتّى آنها كه فاقد اهميّت بوده است-علاقه داشته‌اند،آيا مى‌توان- -گفت تمام مسلمين تصميم به مخفى نگاهداشتن اين داستان گرفته‌اند؟البته،اين با توجه به روش معمول مسلمين بعيد مى‌نمايد.مگر آن كه بگوييم در اين واقعه،غير از مطالب روايت شده از”عائشه”حقايقى ديگر وجود دارد كه ما از قول علماى اماميّه آن را ذكر نموديم و از اهل سنّت،”ابن ابى الحديد”نيز بدان اشاره كرده است.

مشرّف شده،فرمودند كه”جريح”خواجه مى‌باشد.آنگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم رو به جانب ديوار نموده،فرمودند:اى”جريح”،براى آن دو حلال است؛خود را بنماى تا خلاف آنچه را آنان گفتند و بر خدا و رسولش جسارت ورزيدند،روشن شود.”جريح”جامه‌هاى خود را كنار زد و آشكار گرديد كه او خادمى خواجه مى‌باشد؛همانگونه كه حضرت على عليه الصلوة و السلام فرموده بودند.

از اين پس،آن دو زن از چشم حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم افتاده،خوار و بى‌مقدار شدند.گفتند:يا رسول اللّه!ما توبه مى‌كنيم؛از خداوند برايمان مغفرت طلب فرما كه ديگر چنين نمى‌كنيم.حضرت فرمودند:خداى تعالى توبه شما را نمى‌پذيرد و استغفار من نيز برايتان سودى ندارد؛هنگامى كه جسارت شما بر خدا و رسولش اينگونه مى‌باشد.

گفتند؛يا رسول اللّه!اگر برايمان طلب آمرزش فرماييد،به بخشش خداوند اميدواريم.همين جا بود كه اين آيه نازل شد:

“إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللّٰهُ لَهُمْ”

“اگر هفتاد مرتبه برايشان طلب مغفرت كنى،خداوند ايشان را نخواهد آمرزيد.”

حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام فرمودند:سپاس خداوند را كه من و پسرم- محمّد-را اسوه‌اى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلم و پسرش-ابراهيم-قرار داده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *