امام جواد (ع) در مصاحبت پدر بزرگوارش چند سالى را كه از شمار انگشتان يك دست بيشتر نيست، زندگى كرد. دلايل امامت او روز به روز آشكارتر مىشد و نشانۀ عظمت او ساعت به ساعت آشكارتر مىگشت و علامات جلالت او در هر لحظه روشنتر نمود مىكرد. او در قلب پدر گرامى و مهربانش جاى وسيعى داشت و هر لحظه بيش از گذشته در الطاف ايشان غرق مىشد.
امام رضا (ع) دوست داشت كه فرزند عزيزش را به تعظيم و تجليل ذكر كند و هيچگاه او را به اسم صدا نمىزد بلكه هميشه با كنيه او را مىخواند و او را به «ابى جعفر» مورد خطاب قرار مىداد و اينگونه ياد مىكرد.
محمد بن ابى عباد كه كاتب امام رضا (ع) بود، مىگويد: مدام امام رضا (ع) فرزندش محمد را با كنيه ابوجعفر ياد مىكرد و به ايشان، در نهايت بلاغت و زيبايى پاسخ مىداد با آنكه فرزندشان هنوز كودك بود.
همچنين ابىعباد مىگويد: شنيدم از حضرت رضا (ع) كه مىفرمود: ابوجعفر جانشين من است و خليفۀ بعد از من در بين اهل بيتم است.1
امام رضا (ع) از مدينه به سوى مكه و از آنجا عازم خراسان شد و خليفۀ خائن بين پدر بزرگوار و فرزند محبوب و عزيز جدايى انداخت. امام نامههاى زيادى براى فرزندش مىنوشت و چه بسا به او مىنوشت: “پدرت به فدايت.”
امام رضا (ع) از پسرش جدا شد و مىدانست كه ديگر او را نمىبيند. در آغاز سفر، او اهل و عيالش را جمع كرد و دستور داد كه برايش گريه كنند و گفت: من به نزد اهل و عيالم برنمىگردم.2
چهار يا پنج سال گذشت و امام رضا (ع) در ديار غربت مسموم شد و به شهادت رسيد. امام جواد (ع) همان روز قبيلۀ بزرگوار و خانواده شريفش را خبر داد تا براى امامى كه با سم، دور از اهل و عشيرهاش كشته شده است مجلس ماتم بپا كنند.
امام جواد (ع) قبل از شهادت پدرش در نزد او حاضر شد. در آن زمان او نُه ساله بود و چون امام رضا (ع) شهيد شد، امام جواد (ع) به انجام غسل، حنوط، تكفين و نماز بر او پرداخت. كه تمام آن به قدرت خداى متعال و معجزۀ امام (ع) بود.
علت دشمنى ستمگران با ائمه اطهار (عليهم السلام) چيست؟
هر يك از امامان اهل بيت (عليهم السلام) گرفتار ستمگرى از ستمگران زمان خود بودهاند كه با تمام نيرو و توان سعى در خاموش كردن نور خدا داشتهاند. همانطور كه خداى متعال در آيۀ 32 سورۀ توبه به آن اشاره كرده و مىفرمايد:
وَ يَأْبَى اللّٰهُ إِلاّٰ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ
ولى خدا نمىخواهد مگر آنچه نورش را كامل كند.
به اين خاطر، ما بايد هر آنچه اسباب نزاع و دشمنى و علل تضاد مىشود را بشناسيم و آنچه موجبات بيزارى و انزجار بين امامان اهل بيت (عليهم السلام) و طرف مخالف آنهاست را بررسى كنيم.
ائمه (عليهم السلام) نشانههاى حق بودند و به وسيلۀ آنها فضايل اخلاقى آشكار مىشد و معارف و علوم در آنها جلوه مىنمود. و گفتهها و كارهايشان سراسر حكمت بود.
در زندگى آنها جايى براى سرگرمى و گناه و منكرات نبود بلكه زندگىشان منبع تمام نيكىها بوده است. كسى بر ايشان سبقت نگرفته است و به آنها نمىرسد از لحاظ علمى آنها اعلم اهل آسمان و زمين هستند. خداى متعال علوم اولين و آخرين را در قلوبشان قرار داده است. وقتى بحث از زندگى اقتصاديشان به ميان مىآيد آنان را زاهدترين زُهاد مىيابيم كه به ابعاد دنيوى زندگى توجهى نداشته و به لذايذ آن اهميت نمىدادند و به متاع دنيا با نظر تحقير و توهينآميز مىنگريستند. همواره قرآن را با خشوع و خضوع تلاوت مىكردند و از آيهاى نمىگذشتند مگر اينكه در مفهوم و مقصود آن تفكر كنند. چرا كه ايشان آگاهى لازم بر ظاهر و باطن، تفسير و تأويل، معنى و مراد آيات داشتهاند پس قرآن را با كمال آگاهى و معرفت و تدّبر و تفكر مىخواندند. بهگونهاى كه جانشان با معانى آن بافته شده و ارواح و قلوب آنها به آنچه خدا به پيامبرش (ص) وحى كرده است، آميخته مىشد. قرآن مشاعر آنها را مالك شده و افكارشان را جذب نموده؛ گويا آنان از هر چيز جز كتاب خدا كه عمق دلهايشان را فرا گرفته است، روگردانده بودند.
آنان در حال تلاوت قرآن، شب زندهدارى و نماز از مناجات با پروردگارشان لذت مىبردند و در قيام، ركوع، سجود و قنوتشان با تمام وجود، دل، روح و مشاعرشان خداى متعال را پرستش مىكردند. در اين لحظات چيزى از عالم خارج درك نمىكردند و از اطراف خود، از زمان و مكان و حتى از ذاتشان غافل مىشدند. عبادت، آنها را در خود غرق كرده و توجه به خدا بر وجود آنها مستولى مىشد.
خالق در جان و نظر و ديدشان بزرگ بود. پس نمىتوانستند از جريان اشكشان جلوگيرى كنند و توانايى حبس صداشان از خشوع و گريه را از دست مىدادند. خود را در برابر عظمت خداى سبحان مقصر مىدانستند و پناه به عفو او مىبردند و به صبر او پناهنده مىشدند و به او استغفار مىكردند. خدا آنان را از لغزش حفظ كرده و ناپاكى و پليدى را از آنها زدوده و پاك مىكرد.
روزها، افراد به حضورشان مىرسيدند و در آنها خوشرويى، سعه صدر، خوشآمدگويى، تواضع و انواع عطوفت و اشتياق را مىديدند. ايشان در اصول انسانيت، اخلاق، شناختِ معاشرت، صفاى قلب، طيب نفس و دوست داشتن خير براى مردم و حتى احسان به كسى كه به آنها بدى كرده بود، از افراد خاصه بشر بودهاند و اين تنها روزنه باريكى است كه ما از جانب آن به زندگى ائمه دوازدهگانه (عليهم السلام) نظر مىكنيم.
اگر بخواهيم از زندگى ستمگران زمان ايشان صحبت كنيم، اين كتاب پوشيده از صفحات تيره و تاريك مىشود، چرا كه صفحات تاريخ از فجايع، اعمال زشت، جرايم و جناياتشان سياه است. لذا چون اين كتاب شامل مطالبى دربارۀ زندگى امام جواد (ع) است، پس تنها به ذكر طواغيت هم عصر ايشان كه مأمون عباسى و معتصم عباسى بودهاند، مىپردازيم كه لعنت خدا و روزگار بر آنها باد.