مىدانيم نياز مردم به امام معصوم،مانند نياز آنان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم مىباشد.زيرا نظام دين و دنياى آنان متوقف و مترتب بر آن است.علم،هرگز از امام معصوم پنهان نمىشود.او پيشواى آدمى در كردار و گفتار است.بنابراين در انجام فعل و ترك آن مقتداى انسانهاست.ما امامت را براى كودك نيز جايز مىدانيم و به آن معتقديم.زيرا خداوند سبحانى كه داراى قدرت كامل و بىانتهاست،مسئلۀ امامت را براى او مقدر فرموده است.لذا علم و حكمت و آزمودگى در تمام امور را بطور كامل در اختيارش مىگذارد.همانطور كه اگر امام در سن بالا هم باشد،خداوند چنين مىفرمايد، مانند آنچه در گذشته نسبت به بعضى از پيامبران انجام داده است.از جمله يحيى را در سن كودكى به نبوت برانگيخت و عيسى را در گاهواره،پيامبرى عطا فرمود.
بدون ترديد اين مقام با عظمت و قدسى،با هيچ يك از مقتضيات كودكى سازگار نيست.زيرا وقت امام و خليفۀ خداوند گرانبهاتر از آن است كه صرف بازى و امور بىهدف شود.و اگر اعمال و رفتار امام معصوم هدفدار باشد امت به او اقتدا مىكند.زيرا امت در مقابلش خاضع است و قانون و احكام شرعى و اخلاقى را از وى مىگيرد،و او را ناموس الهى كه تخطّى و تجاوز از وى جايز نيست،مىشمرد.و نيز اگر امام در كودكى به بازى و سرگرمى بپردازد امور امت دچار بىنظمى مىشود و فساد اخلاق در آن راه يافته و امام از منزلت خويش در نزد امت سقوط مىكند.و لذا واجب است كه امام معصوم از خطا،فراموشى،غفلت و آنچه مايۀ سرگرمى است منزه باشد.در حديث”معاوية بن وهب”آمده است كه خدمت حضرت امام صادق عليه الصلوة و السلام عرض كردم:علامت و نشانه امامى كه بعد از امام ديگر است، چيست؟فرمودند:
“طهارة المولد و حسن المنشأ.”
“پاكى ولادت و سرآغازى نيك.”
و نيز از نشانههاى امام،نپرداختن به لهو و لعب است.حضرت امام صادق عليه الصلوة و السلام در كودكى به پدر بزرگوارشان فرمودند:
“بابى انت و امى لا تلهو و لا تلعب.”
“پدر و مادرم فدايت باد كه به لهو و بازى نمىپردازى.” و در روايت آمده است: كودكى به يحيى بن زكريّا گفت:بيا بازى كنيم، فرمود:ما براى بازى آفريده نشدهايم.
بنابراين استدلال،روايت ابن طلحه شافعى مبنى بر اين كه”حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام با كودكان در كوچه و خيابان ايستاده بودند…”قابل اعتنا نمىباشد.هرچند عده ديگرى كه مقام خلافت الهيه را نمىشناسند و از صفات شايستگان امامت بىاطلاعند،آن را نقل كرده باشند.ابن طلحه مىگويد:
يك سال بعد از شهادت امام رضا عليه الصلوة و السلام،خليفه عباسى به بغداد آمد.يكى از روزهايى كه براى شكار بيرون مىرفت از راهى گذشت كه تعدادى كودك در آن بازى مىكردند و حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام نيز در بين آنان حضور داشتند.حضرت در آن هنگام تقريبا يازده سال داشتند.چون”مأمون عباسى” -لعنة اللّه عليه-به آن مكان رسيد،كودكان متفرق شدند،اما امام عليه الصلوة و السلام از جاى خود حركت نكردند.خليفه به آن حضرت نزديك شد و در او نگريست.گويا خداوند نرمشى در دلش افكند،پس ايستاد و گفت:اى جوان چرا به همراه كودكان از مقابل ما نگريختى؟حضرت بلافاصله فرمودند:
“يا امير المؤمنين لم يكن بالطريق ضيق فاوسعه عليك بذهابى و لم تكن لى جريمة فاخشاها و ظنى بك حسن انك لا تضرّ من لا ذنب له.”
“اى امير مؤمنان راه تنگ نيست تا با رفتنم آن را براى تو وسعت دهم و گناهى هم نكردهام تا از آن بترسم و گمانم اين است كه به بىگناه آسيبى نمىرسانى.”
مأمون در حالى كه از سخنان و چهرۀ او در حيرت بود گفت:نامت چيست؟ حضرت فرمودند:محمد!خليفه پرسيد:فرزند كه هستى؟امام عليه الصلوة و السلام فرمودند:فرزند على عليه الصلوة و السلام هستم.مامون راه خود را ادامه داد و رفت.
وقتى از شهر دور شد،بازى را گرفت و آن را به دنبال پرندهاى پرواز داد.باز مدت زيادى از ديدگانش پنهان شد،آنگاه در حاليكه ماهى كوچكى را-كه نفسهاى آخرش بود-به منقار داشت بازگشت.”مأمون”از آن ماهى به شدت در تعجب شد.آن را به دست گرفت و از همان راهى كه رفته بود به سوى خانه بازگشت.تا اين كه به جايى رسيد كه كودكان در آن بازى مىكردند.آنها با ديدن خليفه مجددا از مقابلش گريختند.و امام عليه الصلوة و السلام مانند بار اول،بر جاى خود ايستاد، “مأمون”-لعنة اللّه عليه-خطاب به گفت:ايشان اى محمد!حضرت فرمودند:بله اى خليفه.گفت:در دست من چيست؟خداى تعالى به امام عليه الصلوة و السلام الهام كرد.حضرت فرمودند:
“خلق اللّه تعالى بمشيئته فى بحر قدرته سمكا تصيدها بزاة الملوك و الخلفاء فيتخبرون بها سلالة اهل النبوة.”
“خداوند بزرگ در درياى قدرتش به مشيّت و ارادۀ خويش ماهى را آفريد،تا باز شاهان آن را شكار كند.و شاهان مىخواهند به اين وسيله فرزندان پيامبران را آزمايش كنند.”
“مأمون”از شنيدن اين سخن بسيار در شگفت شد،و مدت زيادى به ايشان نظر كرد و سپس گفت: حقا كه تو پسر حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام هستى…و پس از آن احسان خود را نسبت به ايشان دو چندان كرد.
ابن حجر در كتاب الصواعق المحرقه،ابن صباغ در فصول المهمه و شبلنجى در نور الابصار از ابن طلحه پيروى كرده و اين داستان را نقل كردهاند.اين عده،عمر مبارك حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام در اين داستان را نه سال ذكر كردهاند.
ابن شهر آشوب مىگويد:”آن باز،مارى را شكار كرد.”مأمون”،آن را در آشپزخانه قرار داد و به همراهانش گفت امروز مرگ آن كودك به دست من نزديك شده است.
سپس به مكان بازى كودكان بازگشت.و از امام عليه الصلوة و السلام كه در آن جا بود پرسيد: از اخبار آسمانها چه خبر دارى؟فرمودند:آرى اى خليفه؛پروردگار جهانيان مرا چنين گفت كه در آسمان دريايى عميق با امواجى متلاطم است.در آن مارهايى كه شكم آنها سبز و پشتشان خالهاى سياه و سفيد است وجود دارد.شاهان آنها را بوسيلۀ بازهاى خود مىگيرند و دانشمندان را بدين طريق امتحان مىكنند.”مأمون” گفت:راست گفتى.و پدران و جدّت و نيز خدايت راست گفتهاند.سپس وى را با خود سوار كرد و دخترش را به ايشان داد.” تاريخنويسان نيز اين كرامت را براى حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام ذكر كردهاند.امام عليه الصلوة و السلام علت ايجاد خلقت و مدار و محور كائنات است.پس خداى سبحان از حكمتها و شگفتيهاى آفرينش ايشان را مطلع مىفرمايد تا به بندگان خبر دهد و در روز حشر بر مردم حجت باشد.از اين قبيل كرامات و نشانههاى امامت و دلائل خلافت الهيه كه عقل در آن سرگردان و متحير مىشود،فراوان براى حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام نقل كردهاند.اما جاى بسى تأسف است كه راويان بدطينت با اين روايات لباس ذلت و خوارى بر ائمه دين عليهم السلام پوشانده تا آنان را در رديف ديگران قرار دهند.بايد بدانيم كه ائمه عليهم السلام كه امناء وحى هستند،ما را از اعتراف به اين قبيل كرامات برحذر داشتهاند.در روايت”ابراهيم ابن ابى محمود”چنين آمده است كه:خدمت حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام عرض كردم:اى فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله؛در نزد ما رواياتى دربارۀ فضائل حضرت امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه الصلوة و السلام و نيز از فضائل شما اهل بيت عليهم السلام هست كه از اهل تسنن به دست ما رسيده است و مانند آنها را از شما نشنيدهايم.آيا به اين روايات معتقد باشيم؟امام عليه الصلوة و السلام فرمودند:
“يا ابن ابي محمود لقد اخبرني ابي عن ابيه عن جده (ع) ان رسول اللّه (ص) قال من اصغى الى ناطق فقد عبده فان كان الناطق عن اللّه تعالى فقد عبد اللّه و ان كان الناطق عن ابليس فقد عبد ابليس.”
“اى پسر ابو محمود؛پدرم از پدرش و ايشان از جدش عليهم الصلوة و السلام به من خبر دادند كه حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلم فرمودند: كسى كه به گويندۀ سخنى گوش فرادهد همانا او را پرستش كرده است.پس اگر گوينده از خداى تعالى سخن بگويد،شنونده خدا را پرستيده،و اگر از جانب شيطان سخن بگويد،شيطان را پرستيده است.”
سپس حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام فرمودند:
“يا ابن ابي محمود ان مخالفينا وضعوا اخبارا فى فضائلنا و جعلوها على اقسام ثلاثة احدها الغلو و الثاني التقصير في امرنا و الثالث التصريح بمثالب اعدائنا فاذا سمع الناس الغلو فينا و سمعوا مثالب اعدائنا باسمائهم ثلبونا باسمائنا و قد قال اللّه عز و جل (وَ لاٰ تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ فَيَسُبُّوا اللّٰهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ “.
“اى پسر ابو محمود همانا مخالفان ما دربارۀ فضايل ما رواياتى را جعل كردهاند كه سه نوع مىباشد.يك دسته روايات شامل غلو است.دسته ديگر ما را كوچك مىشمارد و دسته سوم شامل دشنامهايى است كه با تصريح به نام دشمنانمان مىباشد.وقتى مردم روايات شامل غلو،و نيز روايات دسته سوم را (كه شامل دشنام به خصم ماست) مىشنوند،بر ما خرده مىگيرند و با ذكر ناممان،به ما دشنام مىگويند و خداى عزّ و جل مىفرمايد:”كسانى را كه به غير خدا دعوت مىكنند،دشنام نگوييد تا ايشان بدون علم ناسزا به خدا نگويند.”
“يا ابن ابي محمود اذا اخذ الناس يمينا و شمالا فالزم طريقتنا فانه من لزمنا لزمناه و من فارقنا فارقناه ان ادنى ما يخرج الرجل من الايمان ان يقول للحصاة هذه نواة ثم يدين بذلك و يبرء ممن خالفه يا ابن ابي محمود احفظ ما حدثتك به فقد جمعت لك فيه خير الدنيا و الاخرة.
“اى پسر ابو محمود وقتى مردم به چپ و راست روى مىآورند،تو ملازم راه ما باش،كه با ملازمان راهمان،همراه خواهيم بود.و هر كه از ما جدا شود از وى جدا مىشويم.كوچكترين چيزى كه انسان را از ايمان بيرون مىبرد اين است كه سنگريزه را هسته بخواند و بر اين اعتقاد باقى باشد، (يعنى باطل را حق،و حق را باطل بداند) و از مخالفان خود در اين امر بيزارى جويد.اى پسر ابو محمود اين مطلب را كه به تو گفتم خوب نگاهدار،كه خير دنيا و آخرت را در اين سخنان برايت جمع كردم.”
به هر حال توجه خوانندگان محترم را به اشتباهاتى كه در روايت ابن طلحه است،جلب مىكنم.
ابن طلحه مىگويد:”چون حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام به شهادت رسيدند و”مأمون”سال بعد به بغداد رفت،روزى براى شكار از خانه خارج شد و اتفاقا از راهى مىگذشت كه كودكان مشغول بازى بودند و حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام كه در آن موقع حدود يازده سال داشتند در نزد آنان ايستاده بودند.”
وى در سن حضرت اشتباه كرده است.زيرا وى مىگويد حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام در سال 203 هجرى به شهادت رسيدند.بنابراين حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام در آن هنگام هشت ساله بودهاند،زيرا تاريخ تولد مبارك ايشان،سال 195 هجرى مىباشد.در اين مورد؛هيثمى،ابن صباغ و شبلنجى كه اين ماجرا را شرح دادهاند،با وى اختلاف دارند.اينان سن شريف حضرت را حدودا نه سال مىدانند.
وى مىگويد:”حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام نزد كودكان ايستاده بودند…”اشتباه اين قسمت اين است كه:”مأمون”-لعنة اللّه عليه-حضرت را در سال 211 از مدينه به بغداد خواست كه ايشان 16 سال داشتند،و اين مطلب را قبلا هم ذكر كرديم.ايشان امام شيعه و مرجع مشكلات دين و دنياى آنان بودند و پس از شهادت پدر بزرگوارشان،فقط هشت سال از امامتشان گذشته بود.هدف”مأمون”از انتقال حضرت به بغداد،اين بود كه ايشان را زير نظر دستگاه حكومت نگاه دارد و ضمن شناسايى كسانى كه با ايشان تماس مىگيرند،با ديدۀ باز درصدد كشتار توطئهگران عليه حكومت باشد.با چنين وضعيتى آيا مىتوان تصور كرد كه”مأمون”شخص امام و حجت خدا عليه السلام را نشناسد و نياز داشته باشد كه نام او و پدرش را جويا شود؟ هرگز چنين نيست.
و اين كه ابن طلحه مىگويد:”چون از شكار بازگشت و در دستش…”،از يك شخص منصف و حسابگر مىپرسيم:از مدت زمانى كه لازم است تا مأمون به شكار برود و بازگردد-اگر فرض كنيم حداقل دو ساعت بشود-آيا شايستۀ مقام امام معصوم و مرجعيت عالم تشيع حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام،اين است كه دو ساعت با كودكان در كوچه بازى كند؟كسى كه حجت خداى متعال و خليفه الهى پس از پدر بزرگوارش مىباشد و شيعيان در هشت سالگى ايشان را به عنوان فريادرس خويش در حل مشكلات مىشناسند،هرگز چنين نمىكند.
اگر گفته شود كه؛ماندن امام عليه الصلوة و السلام در كوچه به همراه كودكان حكمتى داشته و آن حكمت همانا نشان دادن معجزۀ مزبور بوده است،در پاسخ بايد گفت:ما معتقد هستيم،اگر حكمت و مصلحت اقتضا كند،ائمه عليهم السلام قادرند در هر چيز تصرف كنند.بنابراين امام عليه الصلوة و السلام بدون آن كه مرتكب عملى مغاير با مقام قدسى امامت شوند،مىتوانستند در خانه بنشينند و در نفس”مأمون”تصرف نمايند،تا بعد از آن كه همۀ دانشمندان را براى بحث و كشف آن ماهى جمع كردند -و همه در پاسخ صحيح درمانده شدند-و رأى ايشان طلب شد،آن حضرت عليه الصلوة و السلام معجزه را آشكار كنند.
همچنين ائمه هدى كه از خاندان حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلم هستند،هرگز از ابتداى رشد و نموشان از خشوع و خضوع و ترك دنيا براى خداوند كوتاهى نمىكنند و تمام وقتشان را به تسبيح و تقديس مىگذرانند.و هرگز مرتكب عملى كه با اعتماد مردم،و كسب معالم دينى مردم از ايشان منافات داشته باشد، نمىشوند.هر كس مىداند كه مردم-خواه اهل تشيع،و خواه اهل تسنن-از كسى كه از لهو و لعب پرهيز نكند و زمان زيادى از وقت خود را به تماشاى بازى كودكان بگذارند، بيزارند.
روايت”اسحاق بن اسماعيل”خود گواه اين مطلب است.او مىگويد:در سالى كه جهت انجام فريضۀ حج به مكه مشرف شده بودم،عده زيادى براى ديدار با حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام آمده بودند.من ده مسأله را در نامهاى نوشتم تا از ايشان سوال كنم.
در همان روزها،فرزندى نيز در راه داشتم.با خود انديشيدم:پس از آن كه حضرت به مسائل من پاسخ فرمودند،تقاضا مىكنم تا دعا كنند خداوند فرزند پسرى به من عطا كند.چون مردم سؤالهايشان را پرسيدند،برخاستم-و نامه نيز در آن حال در دستم بود تا از ايشان سوال كنم-به محض اين كه امام عليه الصلوة و السلام نظر مباركشان بر من افتاد فرمودند:”اى اسحاق!او را احمد نام بگذار”.پس از مدتى پسرى برايم متولد شد كه او را احمد نام گذاشتم،او مدتى زنده بود و سپس از دنيا رفت.
در ميان مردمى كه در جمع حضور داشتند،”على بن حسان واسطى”معروف به “عمش”مىگويد:براى حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام،چند اسباببازى كه يكى از آنها نقره بود،با خود برده بودم تا به ايشان هديه بدهم.چون امام عليه الصلوة و السلام پاسخ همه را دادند و مردم از نزدشان رفتند،حضرت تشريف بردند.من به دنبالشان رفتم و خادم ايشان”موفق”را ديدم و گفتم كه براى من از حضرت اجازۀ ورود بگيرد.وقتى اجازه يافتم داخل شده و سلام دادم.حضرت پاسخ مرا دادند.در چهرۀ مباركشان كراهتى را مشاهده كردم،اما به من دستور نشستن ندادند.به ايشان نزديك شدم و اسباببازيها را در حضورشان گذاشتم.غضبآلود به من نظر كردند و آنها را به چپ و راست پرتاب كرده و فرمودند:
“ما لهذا خلقنى اللّه ما انا و اللعب.”
“خداى متعال مرا براى اين نيافريده است.مرا با بازى چه كار؟!”
من از ايشان درخواست عفو كردم.حضرت مرا بخشيدند و من از حضورشان خارج شدم.
اين حديث به ما مىگويد:در روزى كه گروهى از بزرگان بغداد قصد زيارت خانۀ خدا را داشتند حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام در مدينه بودند و آنان مصادف با سال شهادت حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام،خدمت ايشان رسيدند.آنان آمده بودند تا از ميزان علم و فضائل حضرت كه تنها هشت سال داشتند مطلع شوند.(ايشان در سال 195 هجرى متولد شده بودند و پدر بزرگوارشان در 203 هجرى به شهادت رسيده بودند).
ضمنا اين حديث نشانگر صفتى از صفات امام معصوم نيز مىباشد و آن اين است كه ايشان در تمام حالات بطور كامل در حال توجه به حضرت حق تعالى مىباشد و در معارف و شگفتيهاى صنايع خداوندى،در تفكر و تأمل است،و براى آراستن مردم به مكارم اخلاق همواره در حال نشر تعاليم صحيحى است كه پروردگار از ايشان دريغ نفرموده است.وقت ايشان هميشه صرف تفكر،ياد خدا،عبادت و دعوت مردم به جانب حق است.و هرگز وقت گرانبهايشان را به آن دسته از امور دنيوى كه جلب توجه مىكند،صرف نمىكند.و همگى ائمه هدى عليهم الصلوة و السلام در اين موضوع برابرند.و مقدار عمر كودكى و بزرگسالى در اين مورد،براى آنان تفاوتى ندارد.حديث يحيى بن زكريا را پيش از اين گفتيم كه فرمودند:
“ما براى بازى آفريده نشدهايم”.و همچنين فرمايش حضرت امام باقر عليه الصلوة و السلام را در سن كودكى به حضرت امام صادق عليه الصلوة و السلام كه فرمودند:”پدر و مادرم فداى تو باد كه به بازى و لهو نمىپردازى.”
در اين جا نظر درست همين است.اما راويان مغرض و بدسيرت كه هدفى جز بىارزش كردن ائمه دين عليهم السلام ندارند،خرافاتى را در قالب فضيلت و كرامت به آنان نسبت مىدهند تا دل مردم را بدان جهت متمايل كنند و لذاست،افرادى كه در مقابل ظاهر روايات سر تعظيم فرود مىآورند،آنها را با همۀ نواقص پذيرفته و در دل جاى مىدهند و باور مىكنند كه امام معصوم نيز مانند يكى از مردم عادى،در دوران كودكى و جوانى تابع مقتضيات سن مىشود و تن به بازى و شهوت مىرساند.و فضيلتسازى كه،معيار امامت را با زيادتيهاى حديث سازگار نمىبيند،همه اجزاء و كلمات را به پيكان نفى،نشانه مىرود.
و آن را در زبالهدان بطلان مىاندازد.در حالى كه از حقيقت مطلب غافل است.در هر يك از اين دو حال،كسى كه مغرضانه سعى در زشت جلوه دادن كرامات و فضائل ائمه اطهار عليهم السلام دارد،راههاى پرمكر و فريبى را براى رسيدن به مقصود خود مىپيمايد.
جاى بسى شگفتى است كه نويسندگان متوجه چنين مسأله دقيقى نشدهاند و با آوردن حديث در كتابهاى خود گاه به بحث دربارۀ آن نيز پرداختهاند. همانگونه كه تعداد بيشمارى از نويسندگان متوجه احاديث موضوعۀ فراوانى كه در روايات منقول از جانب مخالفان آمده است، نگرديدهاند.
حديث مربوط به باز و ماهى،به شكل ديگرى در مورد حضرت امام موسى كاظم عليه الصلوة و السلام و هارون الرشيد نقل شده است كه اينك عين آن را بدون تضمين صحت و درستى آن نقل مىكنيم.
“هارون الرشيد”باز سفيدى داشت،در يكى از اوقات شكار آن را پرواز داد. باز پرواز كرد و از چشمها پنهان شد.آنگاه در حالى كه در چنگش حيوان زندۀ درخشانى قرار داشت،بازگشت.”هارون”آن را گرفت و نفهميد كه چيست.از فقها،حكما،پزشكان و داوران سؤال كرد.هيچ كس اطلاعى در مورد آن نداشت.”ابو يوسف”به”هارون”اشاره كرد تا حضرت امام كاظم عليه الصلوة و السلام را به همراه جمعى از شيعيان حاضر كند و از ايشان مطلب را بپرسد.امام عليه الصلوة و السلام حاضر شدند.”هارون”-لعنة اللّه عليه- گفت:اى ابو الحسن،اشتياق من به شما سبب شد كه طلب ديدارتان را داشته باشم.
حضرت فرمودند:مرا از شوقت واگذار.خداى متعال در ميان آسمان و زمين،دريايى داراى آب گوارا و زلال آفريده است كه آب آن بر روى هم موج مىزند و بر نگاهبانانش طغيان نمىكند.اگر پيمانهاى از آن فرو ريزد همۀ مخلوقات زمين را هلاك مىكند.موجوداتى در آن زيست مىكنند كه به شكل ماهى و در اندازههاى كوچك و بزرگ مىباشند.سر آنها مانند سر انسان داراى بينى،دو گوش،و دو چشم است.جنس مذكر آن مانند مار سياههاى در چهره دارد و جنس مؤنث آن همچون زنان در سر مو دارد.چهرهشان به ماهى شبيه است، و پولكهايى مانند فلس ماهى دارند و شكمشان هم به شكم ماهى مىماند و بالهايشان چون دست و پاى انسان است پاى آنها به نور زينت داده شده است و به شدت مىدرخشد.و وظيفهشان تسبيح،تقديس،تهليل و تكبير خداى متعال است.وقتى يكى از آنها در تقديس و تسبيح خود كوتاهى كند،طعمۀ بازهاى سفيد مىشود.لذا براى تو حلال نيست كه رزق آن باز را از او بگيرى.
“هارون الرشيد”نگاهى به آن ماهى افكند و آن را همان گونه كه امام عليه الصلوة و السلام فرموده بود،يافت.