حضرت فرمودند:حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه نعمتهايش را به رحمت خود عطا مىفرمايد و بندگان را با منّت هدايت مىفرمايد. حمد و ستايش مىكنم خدا را از طريق اقرار به نعمتهايش و ايمان دارم به وحدانيّت او كه خدايى جز او نيست،از سر اخلاص. درود خداوند بر حضرت محمد(صلّى اللّه عليه و آله و سلم) بهترين مخلوقش كه در او تمام فضائل پراكندۀ ديگر پيامبران را گرد آورده است و همه را از او براى جانشينش ميراث قرار داده است.درود بر او باد،درودى تمام و كامل.
امّا بعد،از فضل خداى تعالى بر مردم،آن است كه آنان را به واسطۀ حلال،از حرام بىنياز كرده و فرموده است:
“وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰامىٰ مِنْكُمْ وَ الصّٰالِحِينَ مِنْ عِبٰادِكُمْ وَ إِمٰائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرٰاءَ يُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ”
“مردان و زنان بىهمسر از ميان خود را به ازدواج يكديگر درآوريد و نيز بندگان و كنيزان صالح خود را و اگر آنان فقيرند،خداوند از عنايتش آنان را بىنياز مىگرداند كه او رحمتش را مىگسترد و داناست.”
همانا محمد بن على بن موسى(عليهم الصلوة و السلام)دختر بندۀ خدا “مأمون”را به عقد خويش درمىآورد و مهريهاش را همچون مهريۀ دختر حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلم و جدّۀ خود حضرت فاطمه(عليها الصلوة و السلام)برابر با پانصد درهم كامل قرار مىدهد.اى امير المؤمنين،آيا وى را با اين مهريه تزويج مىكنى؟
“مأمون”(لعنة اللّه عليه) گفت: ستايش خدايى راست كه تمام كارها در مقابلش خوار و ذليل است،خدايى را كه جز او نيست.به ربوبيّت او اقرار مىكنم و درود خداوند را شايستۀ حضرت محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) بنده و برگزيدۀ او مىدانم.امّا بعد،خداى تعالى نكاح را-كه بدان راضى است-وسيلۀ ايجاد نسبت قرار داده است و من”زينب”،دخترم،را به”محمد بن على بن موسى”(عليهم الصلوة و السلام)به همان مقدارى كه فرمودند،تزويج كردم.
آنگاه حضرت فرمودند:نكاح را طبق مهر مذكور،پذيرفتم.
بدين ترتيب،مراسم عرض تبريك آغاز شد و نثار قدوم حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام،بستههايى از نقره،در مجلس پراكندند كه در آن مشك آميخته به زعفران بود و در ميان هر يك،نوشتههايى بود كه نام اموال گران قيمت و املاك و باغها را بر آنها مرقوم كرده بودند.خواصّ مجلس آن را بعد از جمع كردن،گشودند و هر يك آنچه را نوشته شده بود،درخواست كردند.بر فرماندهان و دولتمردان كيسههاى زر فرو ريختند و ظروفى نقرهاى و آكنده از عطر شبيه به كشتى و به مجلس درآوردند كه همگان از آن استفاده كردند.غذا آوردند و حاضران خوردند و در حالى كه به بركت حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام ثروتمند شده بودند،مجلس را ترك گفتند.
“ام الفضل”را به خانۀ”احمد بن يوسف”-در كنار دجله-بردند و حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام تا موسم حجّ در همان جا اقامت كردند.سپس با عيال خود به مكّه و بعد به مدينه تشريف بردند.
چو مأمون فضل وى در هفت سالى ديد،داد اعلان
كه واجب احترامش بر شيوخ و بر شباب آمد
به مخصوصين خود گفتا كه ام الفضل از آن اوست
ز وى انجب كه كفو دخترم در انتخاب آمد
بدو عباسيان گفتند ز او پرسش كند يحيى
بدين اميد كو طفل است و عاجز از جواب آمد
يكى مجلس بپا كردى دو مسند خوش بگستردى
يكى ز آن دو،ز مأمون بود و ديگر زان جناب آمد
جواد آمد به سنّ هفت و بر مسند چو شه بنشست
همه گفتند زين حرمت،دل دشمن كباب آمد
ز مأمون خواست بن اكثم،اجازت،تا زه شه پرسد
بگفت از وى اجازت در سؤال و در خطاب آمد
اجازت خواست ز او،گفت:آنچه مىخواهى نما پرسش
خود اين همچون”سلونى”در حضور و در غياب آمد
بگفت:”اى من فدايت،محرمى گر كشت صيدى را
چه در حكمش تو فرمايى؟كه در گفتن ثواب آمد”
بگفتا:”كشت در حلّ يا حرم؟با علم يا با جهل
خطا يا عمد؟حر يا عبد؟كودك يا كه شاب آمد؟
معيد و مبتدى؟نادم،مصّر؟حج،عمره؟روز و شب؟
صغار آمد،كبار آمد؟طيور آمد،دواب آمد؟”
فتاد اندر تلجلج پور اكثم چون خر اندر گل
خليفه گفت:علم اللّه بود،نز اكتساب آمد
به شكر اندر شد و حلّ مسائل خواست ز او،فرمود
بدو،كو منتظر سفت گهر زان لعل ناب آمد
كبير طير،در حلّ گوسفندى،در حرم ضعفش
به جوجه برّه در حلّ ضعف و قيمت در مثاب آمد
ندم،كودك،خطا،معفوّ؛ضمان عبد بر مولاست
چو علمت جهل و بر عامد،مصرّ،محشر،عقاب آمد
چنان برزد صداى آفرين از خلق و از مأمون
كه گويى چنگ بر نقّارهها و بر رباب آمد
بگفتا خطبه ام الفضل دختم،برگزين،شه خواند
به مهر فاطمه،خوش خطبه كان با آب و تاب آمد
كه ناگه زورقى سيمين به نهر از مشك و از عنبر
رسيد و هر كه را بر موى زان مشكين خضاب آمد
سپس چيدند زرين خانچهها ز الوان نعمتها
به بندقها تيول وصكّ سيم و زرّ ناب آمد
به نام شه نگر فيروزى و بركت،كه در ساعت
“قدور راسيات”آمد،”جفان كالجواب”آمد