قبل از گفتگو دربارۀ ولادت امام جواد (ع) از فرقۀ واقفيه صحبت مىكنيم زيرا سابقۀ آنها به پيش از ولادت ايشان برمىگردد.
واقفيه كسانى هستند كه بر امامت اما موسى كاظم (ع) توقف مىكنند و امام بعد از او را قبول ندارند.
زندگى امام جواد (ع) ظاهرى ممتاز از زندگى بقيه امامان (عليهم السلام) دارد.
زندگى پدرش امام رضا (ع) معاصر بود با رنجِ فكرى كه به شيعه تحميل كردند. عقايد بعضىها سست شد و افكار بعضى مضطرب گرديد. امّا بسيارى نيز بر حق ثابت ماندند و اين آزمايش عقيدتى بر آنها اثر نگذاشت.
در واقع فكرِ توقف شكل گرفت، و از نتيجۀ اين فكر، گروهى به وجود آمدند كه از حق جدا شدند و از خط اهل بيت (عليهم السلام) منحرف گرديدند، پرچم گمراهى را بلند كردند و راه شيطان را پيمودند. لكن پرچم آنها سقوط كرد، فكرشان منقرض شد و از آنها جز نامى بد در تاريخ چيزى نماند. گفتهاند گروهى از آن افراد در هند ساكنند و بيش از اين مطالبى از آنها در دست نيست.
قبل از ورود به گفتگو دربارۀ اين فرقۀ گمراه كه عقايد اسلامى را به مسخره گرفتند، دين را به دنيا فروختند و مال را بر عقيده و مبدأ ترجيح دادند، بايد سبب تولد آنها و دعوت و اسبابى كه به رشد و تكثير آنها كمك كرد را بايد بيان كنيم.
در آيه 16 سورۀ بقره مىخوانيم:
أُولٰئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاٰلَةَ بِالْهُدىٰ فَمٰا رَبِحَتْ تِجٰارَتُهُمْ وَ مٰا كٰانُوا مُهْتَدِينَ
“آنان كسانى هستند كه گمراهى را به جاى هدايت خريدند پس تجارتشان سود نكرد و از راه يافتگان به سوى حق نبودند”
علت به وجود آمدن فرقه واقفيه
از اخبار و احاديث استفاده مىشود كه به وجود آمدن اين گروه دو سبب داشته است:
سبب اول: براى امام موسى بن جعفر (ع) در هر يك از شهرهاى بصره و كوفه و مصر و غيره وكلايى بود كه از آنها به «قُوّام» تعبير مىشد. اموالى كه بايد از حقوق شرعى، نذورات، هدايا و اوقاف، به امام موسىبنجعفر (ع) مىرسيد، توسط قُوّام جمعآورى و نزد ايشان نگهدارى مىشد.
از آنجا كه امام موسىبنجعفر (ع) مدت زيادى از عمر خود را در زندانهاى
بصره و بغداد گذراند و حتى در خانه نيز تحت مراقبت شديد قرار داشت، تا كسى با ايشان ملاقات نكرده و گفتگويى نداشته باشد، لذا دستيابى به او سخت و دشوار بود، پس اين اموال نزد وكلاء و نُواب مىماند.
هر چند كه آنها به علت زيادى مقدار حقوق شرعى كه توسط شيعيان به آنها پرداخت مىشد از رساندن آنها به امام موسىبنجعفر (ع) معذور بود.
در كتاب رجال كَشّى به نقل از يونس بن عبد الرحمن آمده است: وقتى ابوالحسن موسى بن جعفر (ع) رحلت كرد، نزد هر يك از قُوّام او مال بسيارى بود و اين سبب وقوف آنها و انكار مرگ او شد. نزد «زيادِ قندى» هفتاد هزار دينار و نزد «على بن ابى حمزه بطائنى» سى هزار دينار بود.
يونس بن عبدالرحمن گفت: من چون آن حضرت (ع) را ديدم و حق براى من روشن شد و امر ابىالحسنالرضا (ع) را شناختم پس با مردم صحبت كردم و آنان را به سوى امام رضا (ع) دعوت نمودم.
قندى و بطائنى، كسى را به نزد من فرستادند و به من گفتند: چه چيز باعث اين كار تو شده است؟ اگر مال مىخواهى ما تو را غنى كرده و تضمين مىكنيم ده هزار دينار بدهيم، به شرط آنكه از اين كار دست بردارى.
من حرف آنها را رد كردم و گفتم: ما روايت از حضرت صادق (ع) داريم كه: وقتى بدعتى ظاهر شد، بر عاِلم است كه علم خود را آشكار كند و اگر اين كار را نكند، نور ايمان از قلب او مىرود. من كسى نيستم كه جهاد در راه خدا را در هر حال، ترك كنم.
آنها پس از شنيدن سخنانم، به من بد گفتند و دشمنى خودشان را ظاهر كردند.
سبب دوم: تحريف حديثِ سماعة بن مهران بود كه اينك توضيحى دربارۀ آن بيان خواهيم كرد.
سماعة بن مهران از اصحاب امام صادق (ع) و امام موسىبنجعفر (ع) و از ثقات و افراد قابلِ اعتماد بود. او حديثى كه از امام صادق (ع) شنيده بود را روايت مىكرد،
صاحِبُ هذا الاَمْر [يعنى الامام المهدى] فيه شَبَهٌ مِنْ خَمسَةَ انبياء كه حضرت امام صادق (ع) فرمود: «در صاحب اين امر؛ يعنى، امام مهدى، شباهتى از پنج پيامبر است: او مورد حسد قرار مىگيرد آنگونه كه يوسف مورد حسد قرار گرفت و غيبت مىكند مانند يونس و…. سه شباهت ديگر را از وجوه شباهت آن امام با سه پيامبر ديگر بيان مىكند.
زرعة بن محمد حضرمى اين حديث را از سماعة بن مهران مىشنود و به غلط آن را بدينگونه بيان مىكند كه ابا عبدالله الصادق (ع) گفت: فرزندم، موسىبنجعفر، به پنج پيامبر شباهت دارد!
بدين ترتيب، معنى اين جمله چنين مىشود كه چون امام موسىبنجعفر (ع) به يكى از آن پنج پيامبر شباهت داشته است در نتيجه هرگز نمىميرد بلكه غيبت مىكند!! پيداست كه زُرعة بن محمد، اين حديث را به خواسته خود تحريف كرده و آن را بهترين وسيله براى گمراه كردن مردم و فريب دادن آنها يافته است. مردم نيز به اين حديث جعلى متوسل شده و آنرا به سماعة بن مهران و امام صادق (ع) نسبت مىدهند!
مسألهاى كه به اشاعۀ اين دروغ كمك كرد اين بود كه سماعة بن مهران قبل از وفات امام موسى بن جعفر (ع) فوت كرده بود و اين دروغ به آسانى و بدون هيچ مانعى منتشر شد چون سماعه زنده نبود كه اين خبر ساختگى را تكذيب كند.
بعضى از افراد سست عقيدۀ شيعه كه بيماردل بودند، اين دروغ را قبول كردند.
از سويى ديگر وكلا نيز كه اموال زيادى نزدشان جمع شده بود اين حديث را دستآويز خوبى ديدند تا به وسيله آن، براى استمرار خيانتشان و تصرف اموال امام (ع) اقدام نمايند.
بدين جهت، اگر به شهادت و وفات موسى بن جعفر (ع) اعتراف مىكردند، بر آنها واجب مىشد كه اموال را به امام رضا (ع) برگردانند، چون او امام بعد از پدرش بود يا آنها را به ورثه امام موسى بن جعفر (ع) برگردانند كه نتيجه در كل، يكى بود.
پس با اينكه بر دروغ بودن اين حديث يقين داشتند امّا باز هم براى انتشار آن در بين شيعه همت گماردند تا به مال دنيا دست يابند. از اين رو متأسفيم كه در كتابِ تراجم رجال مطلبى نيافتيم كه بر ما روشن شود كه زرعة بن محمد براى اين خبر دروغ و تزويرش و تحريف آن چه مبلغى دريافت كرده است و اى كاش مىدانستيم خوى و سرشت او چگونه بوده تا علت خواسته و انحراف او را عميقتر مىفهميديم و سبب اين جرم عقيدتى و جنايت دينى و خيانت بزرگ را بهتر درك مىكرديم.
آيا به راستى زُرعه نيز يكى از وكلاى امام بوده كه مانند همكيشان دنيا پرستش مال زيادى نزد او جمع شده بوده و به طمع آن، اين عمل نادرست را انجام داده است يا خير؟!
علماى رجال در اين باره گفتهاند: زُرعة واقفى بوده است.
با اين حال، اى كاش يكى از آنها نام و مؤسس اين فكر و بنيانگذار اين عقيده و مبتكر اين افسانه را مىنوشت.
به هر تقدير، وكلاء اين فرصت را غنيمت شمردند و به حديث دروغى كه زرعة بن محمد تحريف كرده بود، راغب شدند و بدينگونه در اموال امام موسى بن جعفر (ع) به صورت غيرمشروع تصرف كردند.
كَشّى با استناد به مآخذ معتبر خود روايت مىكند:
واقفيه پيدا شدند، وقتى 30000 دينار زكات اموال و موقوفات نزد اشاعثه جمع شد، آنها را براى دو وكيل امام موسى (ع) به كوفه فرستادند كه يكى از اين وكلاء حيان السَرّاج بود، كه در كوفه مىزيست. و ديگرى كسى بود كه به همراه امام موسى كاظم (ع) در حبس بود. وكلاء از اين فرصت به نفع خود سود جستند و به واسطه اين اموال براى خود، خانهها، زمينها و غلات خريدارى كردند. هنگامى كه امام موسى كاظم (ع) را به شهادت رساندند و خبر به آنها رسيد، مرگ او را انكار كردند و در بين شيعه، شايعه نمودند كه او نمرده چرا كه او قائم است.
در كتب لغت معناى اشاعثه يافت نشده الا اينكه منسوب به اشعث هستند و تفصيل آن معلوم نيست.
گروهى از شيعه به آنها اعتماد كردند و گفتۀ ايشان را بين مردم منتشر كردند تا اينكه هنگام مرگ، وصيت كردند كه اموال را به ورثۀ امام موسى كاظم (ع) بپردازند و براى شيعه روشن شد كه گفتههاى آن دو نفر به جهت حرص و طمع به مال بوده.
معنى كلام من اين نيست كه امام به شخص خائنى كه به خيانت معروف بوده، اعتماد كرده است. بلكه ما به اين نتيجه مىرسيم كه بعضى ائمه (عليهم السلام) با مردم به ظاهرشان عمل مىكردند. در آن زمان افرادى خوش ظاهر كه به ديانت و امانت بين مردم معروف بودند، زندگى مىكردند كه ائمه (عليهم السلام) سپردهها و امانات را به آنها مىدادند، هر چند كه خيانت آنها به شكل رسواكنندهاى آشكار مىشد، به طور مثال عبيدالله بن عباس كه امام حسن مجتبى (ع) او را بهعنوان فرمانده لشكر منصوب كرده بود، لشكر را رها كرد و به معاويه در مقابل مقدارى مال پيوست.
بلى! ائمه (عليهم السلام) با مردم به ظاهرشان معامله مىكردند، همانطور كه خداوند متعال در آيه 42 سورۀ انفال مىفرمايد:
لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ
تا هر كس هلاك مىشود، از روى دليلى روشن هلاك شود و هر كس زندگى مىكند، از روى برهانى آشكار زندگى كند.
در آن دورن اسرار و مصالحى وجود داشته كه گاهى بعضى از آنها براى ما ظاهر مىشود امّا اكثر آنها بر ما مخفى است، خداى متعال كه از حال و افكار برون و درون بندگانش اطلاع دارد، به طرق گوناگون آنها را امتحان مىكند تا نفسانيت و حقايقشان روشن شود.
در آيات 2 و 3 سورۀ عنكبوت آمده است:
أَ حَسِبَ النّٰاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ لاٰ يُفْتَنُونَ
وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللّٰهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكٰاذِبِينَ
آيا مردم گمان مىكنند همين كه بگويند: ايمان آورديم، به حال خود رها مىشوند و آنان به وسيله جان، مال، اولاد و حوادث مورد آزمايش قرار نمىگيرند؟ * در حالى كه به يقين كسانى را كه پيش از آنان بودند آزمايش كردهايم پس اينان هم بىترديد آزمايش مىشوند و بىگمان خدا كسانى را كه در ادعاى ايمان راست گفتهاند، مىشناسد و قطعاً دروغگويان را نيز مىشناسد.
با توجه به آنچه گفته شد، سبب پيدايش اين فرقه و مذهب شيطانى كه از آن تعبير به وقف شده و پيروانش به واقفيه معروف گشتهاند، عدم اعتراف به امامت على بن موسى الرضا (ع) و توقف بر امامت موسى بن جعفر (ع) بوده است كه علت اين جهالت و گمراهى، طمع و خيانت بوده است.
اموالى كه اين وكلا در آن به نفع خود دخل و تصرف كرده بودند، جزء اموالى بود كه خدا و رسولش (ص) به دست يازيدن بر آن راضى نبودند امّا اين افراد به نام دين، با شرع، عقل، فضيلت، انسانيت، امانت و ديانت به مخالفت پرداخته و با زير پا گذاشتن مفاهيم و ارزشها، پيرو و تابع هواى نفس خود شده و به زشتترين نوع خيانت، وجدان و ايمان خود را تسليم كردند.
از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) پيرامون اين فرقه و كشف هويت آنها مطالبى است كه در ادامه به ذكر برخى از آنها مىپردازيم.
در كتاب رجال كشّى به سندى از حكم بن عيص روايت شده است كه مىگويد: با سليمان بر امام صادق (ع) وارد شدم. امام (ع) پرسيد: اين پسر كيست؟
گفتم: فرزند خواهرم مىباشد.
فرمود: اين امر را مىشناسد؟
منظور ايشان، تشيع بود. گفتم: بلى.
امام فرمود: سپاس مىگويم خدايى را كه شيطانى را خلق نكرده است!
سپس گفت: اى سليمان! فرزندت را به خدا بسپار از فتنه شيعيان ما!
گفتم: فدايت شوم! اين فتنه چيست؟
فرمود: انكار ائمه و وقوفشان بر فرزندم موسى است. آنها منكر مرگ او مىشوند و گمان مىكنند كه امامى بعد از او نيست. آنها بدترين مخلوقاتند.
روايت شده از كِشى – همچنين – از محمد بن ابى عمر روايت شده است: مردى از اصحاب گفت: به امام رضا (ع) گفتم: فدايت شوم! قومى بر پدرت توقف كردهاند و گمان مىكنند كه او نمرده است.
فرمود: دروغ مىگويند. آنها بر آنچه خدا بر محمد (ص) نازل كرده است، كافرند و اگر خدا به احدى از فرزندان آدم مهلت مىداد، هر آينه اجل رسول خدا (ص) را براى نياز مردم به وجود و علم او به درازا مىكشاند.
از يوسف بن يعقوب است كه گفت: به ابوالحسن الرضا (ع) گفتم: آيا به آنهايى كه گمان مىكنند، پدرت زنده است و خود را اهل فرقه واقفيه مىدانند، چيزى از زكات داده مىشود؟
گفت: به آنها چيزى ندهيد، اينها كفارند، مشركند، زنديق هستند.
از محمدبنعاصم آورده شده است: شنيدم از امام رضا (ع) كه فرمود:
اى محمد! شنيدهام كه تو با واقفيه مىنشينى؟
گفتم: بلى، فدايت شوم! با آنها مىنشينم امّا مخالف آنها هستم.
گفت: با آنها ننشين كه خداى عزوجل در آيه 140 سورۀ نساء مىگويد:
وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتٰابِ أَنْ إِذٰا سَمِعْتُمْ آيٰاتِ اللّٰهِ يُكْفَرُ بِهٰا وَ يُسْتَهْزَأُ بِهٰا فَلاٰ تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّٰى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللّٰهَ جٰامِعُ الْمُنٰافِقِينَ وَ الْكٰافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً
البته خدا اين فرمان را در قرآن بر شما نازل كرده است كه هر گاه بشنويد گروهى آيات خدا را مورد انكار و استهزاء قرار مىدهند، با آنها ننشينيد تا به سخن ديگرى بپردازند وگرنه شما هم در به دوش كشيدن بار گناه انكار و استهزاء، مانند آنان خواهيد بود. يقيناً خدا همه منافقان و كافران را در دوزخ گرد خواهد آورد.
در رجال كِشّى از فضل بن شاذان آمده است: از امام رضا (ع) دربارۀ واقفيه سؤال شد. ايشان (ع) پاسخ داد: به سرگشتگى، زندگى مىكنند و كافر، مىميرند.
روشن است كه اين فرقه با امام رضا (ع) معاصر بودند. امّا دربارۀ او سكوت كرده و برخوردشان با ايشان نيكو نبود. و آنها امامت امام رضا (ع) را انكار مىكردند و گمان مىنمودند كه امام موسى بن جعفر (ع) هميشه زنده و قائمِ منتظر است و گمان مىكردند كسى كه پس از امام موسىبنجعفر (ع) ادعاى امامت كند، گمراه است.
حكمت الهى اقتضا مىكرد كه امام جواد (ع) در زمان جوانى پدرش امام رضا (ع) متولد نشود بلكه زمانىكه امام رضا (ع) تقريباً چهل و پنج سال داشت، امام جواد (ع) ديده به جهان گشود و اين موضوع سبب به استهزا گرفتن امام رضا (ع) توسط كسانى شد كه بر ضد ايشان بودند. چرا كه تا پيش از آن، اين افراد امام (ع) را عقيم مىپنداشتند.
در كتاب رجال كِشّى از حسين بن يسار روايت شده است كه گفت: من و حسين بن قياما اجازه خواستيم تا بر حضرت رضا (ع) در «صريا» وارد شويم. پس به ما اجازه داد و فرمود: بپرسيد هر چه مىخواهيد.
حسين بن قياما به او گفت: آيا مىشود زمين از امام خالى باشد؟
فرمود: خير.
گفت: آيا امكان دارد دو امام با هم ولايت را در دست بگيرند؟
گفت: خير! شايد دو امام با هم بر روى زمين زندگى كنند امّا همواره يكى از آنها ساكت است و صحبت نمىكند.
ابن قياما گفت: من مىدانم كه تو امام نيستى!
فرمود: از كجا اينرا دانستى؟
گفت: چون براى تو فرزندى نيست و لازمه بقاى امامت در فرزند است!
امام (ع) به او فرمود: والله چند شب و روز نمىگذرد كه خدا از وجود من به من فرزند پسرى عطا مىكند كه مقام مرا تصاحب خواهد كرد.
اين حديث به گونهاى ديگر در كتابِ ارشادِ شيخ مفيد از كافى با سندى از حسين بن يسار (بشّار) روايت شده است كه مىگويد: ابن قياما به ابىالحسنرضا (ع) نامهاى نوشت كه ضمن آن نوشته بود: چگونه تو امام هستى در حالىكه فرزندى ندارى؟
امام ابوالحسن (ع) در پاسخ او را با خشم نوشت: تو چگونه مىدانى كه فرزندى براى من نيست؟ والله چند شب و روز نمىگذرد كه خدا فرزند ذكورى را به من عطاء مىكند كه حق و باطل را از هم جدا خواهد كرد.
همچنين در كتاب كافى از قول ابى نصر آمده است كه ابنالنجاشى به ابى نصر گفت: امام بعد از سرورت كيست؟!
مشتاق شدم تا از او سؤال كنم و بدانم.
پس بر امام رضا (ع) وارد شدم و آن سؤال را مطرح كردم و ايشان پاسخ داد: امام، پسر من است» و در ادامه فرمود: آيا كسى جرأت مىكند بگويد فرزندِ من، در حالىكه فرزندى نداشته باشد؟
در كتاب كافى از ابن قياما واسطى است كه گفت: بر على بن موسىالرضا (ع) وارد شدم و به او گفتم: آيا دو امام مىتوانند در كنار هم بر روى زمين باشند؟!
فرمود: خير! مگر آنكه يكى از آنها ساكت باشد.
به او گفتم: تو امام نيستى چون فرزند ندارى.
او به من فرمود: والله خدا از من كسى را قرار مىدهد كه به وسيله او حق و اهلش ثابت مىشود و باطل و اهلش نابود مىگردد.
پس از يك سال، ابوجعفر (ع) متولد شد.
و ابن قياما جزء فرقه واقفيه بود.