تظاهر مأمون-لعنة اللّه عليه-به نزديكى با ائمۀ اطهار-عليهم السلام،-از ايمان خالص او و محبت پالوده از اغراض و مقاصد سوء،سرچشمه نمى‌گرفت.وى اين نزديكى را به واسطه اعمالى از قبيل:نزديك شدن به حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام،تزويج دخترش”ام الفضل”به اين امام بزرگوار،بزرگداشت پدر حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام از مدتها قبل،سپردن ولايت عهدى خود به حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام و همچنين بالا بردن مقام ايشان در بين مردم و بحث و مشاجره با عباسيان انجام مى‌داد.با اين همه،به رغم تمام احتياطها لغزشها و خطاهايى كه مأمون در كلام خود داشت،هدفهاى مغرضانه و انتقامجويانه‌اى را كه در ضمير خويش پنهان كرده بود آشكار مى‌كرد،و از كينه و عداوت ميراثى او حكايت مى‌كرد.

به عنوان نمونه؛هنگامى كه مأمون تصميم گرفت تا خلافت و ولايت عهدى را به حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام واگذار كند،”عبد اللّه بن سهل بن نوبخت”را فراخواند.عبد اللّه كه منجم و محرم اسرار”مأمون”بود به وى گفت:زمانى را كه “ذو الرياستين”براى بيعت كردن با حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام در نظر گرفته است،جز به كشته شدن امام عليه الصلوة و السلام،منجر نمى‌شود.زيرا “مشترى”هر چند در برج شرف-كه بهترين موقعيت اوست-قرار دارد،اما “سرطان”كه به بديمنى و شومى شهرت دارد،دگرگون كنندۀ اوضاع است و در برج عاقبت مى‌باشد و اين مطلب مهم بر”ذو الرياستين”مخفى است.

“مأمون”،به دليل آشنايى”عبد اللّه بن سهل”به ستاره‌شناسى،اين رأى را پذيرفت.اما او را از بازگو كردن مطلب به”ذو الرياستين”برحذر داشت تا مبادا تصميم نهايى‌اش با شكست مواجه شود.سپس راز بسيار پنهان خود،در مورد واگذارى ولايت عهدى به حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام را با”عبد اللّه”در ميان گذاشت.

“مأمون”دريافته بود كه،فرزندان ابو طالب از ديدگاه حكومت بنى عباس مخفى و پنهان هستند،زيرا از حكومت مى‌ترسند.و عوام مردم همان گونه كه به پيامبران اعتقاد دارند به آنها معتقدند.و دربارۀ آنان مطالبى را در حد اغراق قايل هستند.اين اغراقها،سبب كفر و ارتداد مردم است.لذا”مأمون”،بر آن شد تا عوام را به سبب اين عمل عقوبت كند.بهترين عقوبت به نظر او،مجازات خاندان”ابو طالب”بود.اما انديشيد كه مجازات اين خاندان شريف،سبب مى‌شود تا بيشتر مورد توجه واقع شوند.و پس از آن از شورش افرادى كه عليه پادشاهى او تلاش مى‌كنند در امان نخواهد بود.

لذا موضوع را اين چنين بررسى كرد كه؛اگر خاندان”ابو طالب”بر مردم آشكار شوند و مانند ستمگران،اعمال خلاف و فسق انجام دهند،اعتبار خود را از دست خواهند داد و به جاى اين كه ستايش شوند،مورد نكوهش قرار خواهند گرفت.

حال براى بيرون آوردن فرزندان ابو طالب از خفا دو راه پيش روست.اول اين كه اعلان شود كه آنها در امانند و مجبورند كه خود را بنمايانند.اما اين راه موجب ترس و سوء ظن آنان مى‌شد و بيش از پيش خود را مخفى مى‌كردند.راه دوم به منظور سركوب نسل”ابو طالب”؛مقدم داشتن و برترى دادن به پيشوا و بزرگ آنان بود.اين عمل شيعيان را شادمان مى‌كرد و از مخفيگاهها بيرونشان مى‌آورد،و از سوء عاقبت آنها را اطمينان مى‌بخشيد.سپس حكومت تمام حركاتشان را زير نظر مى‌گرفت تا زمانى كه اعمال خلاف شريعت مرتكب شوند،و آنچه را كه سعى در پنهان كردنش داشتند،آشكار كنند و روشن شود كه فرزندان حضرت امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه الصلوة و السلام به دنبال شهوات و ظواهر دنيا هستند،و بدين ترتيب ارج و منزلت آنان،نزد مردم از بين مى‌رفت و كار مأمون،يعنى مسأله خلافت و ادارۀ جامعه به حال اول خود بازمى‌گشت و خلافت در خانواده بنى عباس،هميشگى مى‌شد.

اين فكر در ضمير”مأمون”بسيار قوى بود،و آن را حتى از خواص و نزديكانش نيز مخفى مى‌كرد.سرانجام روزى به”فضل بن سهل(ذو الرياستين)”گفت كه قصد دارد از خاندان”ابو طالب”مردى را بعنوان امام برگزيند و براى اين كار كسى را سزاوارتر از حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام نديده است.”فضل”،بى‌خبر از همه‌جا،در حالى كه از نيت پليد”مأمون”آگاهى نداشت براى مشخص كردن زمان بيعت،شروع به فعاليت كرد.و براى اين كار،زمانى را انتخاب كرد كه طالع سرطان در برج مشترى بود.

اين گفتگوها ما را از راز پنهان”مامون”-لعنة اللّه عليه-در مورد نيكى كردن به حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام،احترام كردن به حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام،بزرگداشت افراطى و مبالغه‌آميز آن دو بزرگوار در حضور مردم(و بدگويى و خباثت در غيابشان)،و نيز مقدم داشتن آن دو امام بر خويشان و نزديكان خود در خاندان”بنى عباس”،آگاه مى‌كند.”مأمون”هيچ مقصودى از انجام اين امور نداشت جز آن كه آتش جگرهاى سوختۀ شيعيان را از مصايبى كه عترت پاك پيامبر عليهم السلام در طول تاريخ از خلفاى ستمگر و غاصب و بى‌دين ديده بودند،به ظاهر آرامش بخشيده و تسكين دهد.آتشى را كه در نتيجۀ رفتار و ستم پدرانش پايه‌ريزى شده بود.آتش زير خاكسترى را كه در دلها فوران مى‌كرد و با هيچ وسيله‌اى به خاموشى نمى‌گراييد،مقصود”مأمون”از خاموش كردن آتش خشم و نفرت دلهاى شيعه به ظاهر جبران ستمهاى گذشته بود،اما در پنهان،آن دو امام بزرگوار را سرزنش مى‌كرد و دشنام مى‌داد.بطورى كه هيچگونه اتهامى متوجه او نمى‌شد.و با كمال تأسف،تا حدودى هم در اين كار موفق شد.زيرا امروزه به كسانى برخورد مى‌كنيم كه در اقدام”مأمون”به دادن سم به حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام ترديد دارند اما كسانى كه در تاريخ زندگى اين مرد و رفتارش با دو امام بزرگوار شيعه مطالعه كرده‌اند،ترديدى ندارند كه”مأمون”در ضمن مراسم باشكوهى كه ترتيب مى‌داد، مطالبى را بيان مى‌كرد كه مسلم مى‌سازد او در صدد تخريب شخصيت آن دو بزرگوار بوده است.و همواره درصدد حيله و مجوزى براى متهم كردن و كشتن ايشان برآمده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *