حاكم مدينه كه زير سلطه و بردۀ مأمون بود، پس از آنكه مردم بر حقانيت امامت امام جواد (ع) صحه گذاشتند، بهسبب هراس از منزلت و محبوبيت امام (ع) نزد مردم، يافتن راهى براى نزديكى به خليفۀ ستمگر و ترفيع منصب خود، گزارشاتى بر ضد امام (ع) براى مأمون مىفرستاد كه خالى از ترس و مبالغه در دروغ و تهمت نبود.
مأمون كه دستش به خون امام رضا (ع) آلوده بود تا تاريخ اين ننگ ابدى را به نام او ثبت كند، به جهت بيم از استحكام پايههاى امامت امام جواد (ع) در مدينه، نامهاى به والى اين شهر نوشت و دستور داد كه ايشان (ع) را به بغداد بفرستد تا تحت مراقبت شديد و دور از شهر جدش رسول خدا و از هر فعاليت دينى ممنوع باشد.
امام جواد (ع) راهى سفر شدند در حالىكه يازده سال بيشتر نداشتند. هر چند كه،
صفات عظمت و شروط امامت در چهره و رفتارش پيدا بود و شايستگى در او به معناى كامل كلمه جمع شده بود.
ايشان (ع) بدون اعلام قبلى به بغداد رسيدند در حالىكه نوشتهها و مستندات در اين زمينه آنقدر ناكافىست كه امروز نمىدانيم چه كسى در اين سفر از مدينه تا بغداد با امام بوده است و نمىدانيم امام كجا فرود آمده است و ملاقات ايشان با مأمون دقيقاً در كجا و چه مكانى انجام شده است.
با اين حال نوشتهاند: امام در مسير خود به سمت بغداد، احتمالاً در روستايى خارج از شهر، به كودكانى برخورد، كه مشغول بازى بودند. امام نيز به اقتضاى سن با آنها مشغول بازى شد كه ناگاه سواران مأمون با خدم و نگهبانان و سگهاى شكارى و بازها از راه رسيدند. بچههايى كه در مسير، بازى مىكردند، از ترسِ شرِّ اين سواران فرار كردند وليكن امام جواد (ع) در جاى خود باقى ماند و توجهى به اين گروهِ خودخواهِ متكبر نكرد. توقف او توجه مأمون را به خود جلب كرد، پس به سوى او مىآيد و مىپرسد: مانند دوستانت فرار نكردى؟
امام (ع) جواب مىدهد: اين راه آنقدر تنگ نيست تا با رفتن خود، آنرا براى شما وسيع نمايم. در ضمن من مرتكب گناهى نشدهام كه از عقوبت آن بترسم و پا به فرار بگذارم. امام (ع) با اين جواب جسورانه شخصيت مأمون را مىشكند و او را بدين پاسخ تحقير مىكند.
در ديگر روايات آمده است كه مأمون به قصد شكار از بغداد خارج شد و پس از ديدار با امام، ايشان را به همان مقصد و هدف قبلى ترك كرد. همچنين گفتهاند كه مأمون از امام (ع) نام ايشان را پرسيد و حضرت (ع) در جواب گفت: من محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب هستم.
امام (ع) به پدران طاهر خود كه ائمه و اشرف مخلوقين و پاكترين كائنات هستند، افتخار مىكند و به سبب اين مقام مقدس، احساس سرافرازى مىكند و حق اين است كه مثالى بياوريم از گفتۀ فرزدقِ شاعر كه سروده:
اولئك آبائي فجِئني بِمِثْلهِمْإذا جَمَعْتَنا – ياجَرير – المَجامِعُ
مأمون متوجه مىشود اين جوان عزيز امام رضا (ع) است. او آن كسى است كه اين جوان را يتيم كرده و او را از عواطف پدرش محروم نموده است. به ياد مىآورد كه اين جوان، قربانى جنايت خود اوست.
مأمون كه خود را خليفۀ مسلمين مىداند و مدعىست نيمى از كره زمين به او تعلق دارد و نامش در هزار منبر، هر جمعه و روزهاى ديگر به بزرگى ياد مىشود! بهجهت از بين بردن شخصيت امام جواد (ع) كه براى حكومت او خطرى بزرگ به شمار مىرفت، طى نقشهاى شوم تصميم مىگيرد كه دختر خود «امالفضل» كه هنوز كوچك بود را به عقد او درآورد.
مأمون دخترش را به عقد امام جواد (ع) در مىآورد
عباسيان كه به واسطه حكومت مأمون و پدرش، صاحب سلطه و اموال بىشمار شده بود و خاندانى سى و سه هزار نفره، براى خود تشكيل داده بودند، هنگامى كه از تصميم مأمون باخبر شدند، بى آنكه از هدف و قصد نهايى او باخبر باشند، چون گمان مىكردند بدين وسيله امام جواد (ع) به زودى زمام حكومت را در دست مىگيرد و نفوذ آنها از بين مىرود و سبب ضعيف شدن عباسيان مىشود، بهشدت با اين رأى مأمون به مخالفت پرداختند و در اين راه، تلاشهاى زيادى كردند، هر چند كه مأمون بر انجام اين ازدواج اصرار داشت. سرانجام نيز دختر او در «حباله» به نكاح امام جواد (ع) در آمد.
مأمون اموال زيادى، در جوّى از كبر و ناز در برپايى جشن عروسى خرج كرد. امّا امام جواد (ع) به زندگى ساده بيش از اين تشريفات دور از زهد راضى بود، وليكن اين امر، خارج از اختيار او بود و شخصاً مسئول آن اسراف و تبذير نبود.
علىرغم اينكه امام جواد (ع) داماد خليفۀ آن زمان بود و اقتضا مىكرد كه از زندگى راحت، همراه با رفاه و آسايش برخوردار باشد ولى امام (ع) در اين شرايط احساس خوشبختى نمىكرد زيرا در ميان دشمنانى سرسخت و حسودانى سختگير زندگى مىكرد كه از وجود او ناراحت بودند.
امام جواد (ع) نمونه تقدس و تقوى و پرهيزكارى بود كه در او اسلام صحيح و دين پاك تجسم يافته بود در حالىكه خلفا چيزى سواى لذات نمىشناختند و جز به ارضاى تمايلات و هوا و هوس و شهواتشان از كنيزكان و غلامان و آوازخوانان به چيز ديگرى نمىانديشيدند و همواره در شب و روز دائمالخمر و مست بودند و در فكر و عقيده و عمل در نقطه مقابل امام (ع) قرار داشتند.
از سويى ديگر، قضات و فقهاى دربارِ عباسى نيز از وجود امام جواد (ع) آسوده نبودند. بزرگ اين قضات، يحيى بن اكثم بود كه او را قاضىالقضات مىخواندند. بدان معنا كه او عالمترين مردم در فقه و قضا بود. او آن كسى بود كه قضات را در كشور اسلامى منصوب مىكرد و حال، در برابر عظمت امام جواد (ع) احساس حقارت و كوچكى مىكرد و جهلش ظاهر گشته بود. طبيعى است قاضىالقضات و ديگر فقها با ترس از به خطر افتادن موقعيتى كه در حكومت و نزد مردم داشتند، در برابر كسى كه عالمترين اهل آسمانها و زمين است و داراى فضايل عاليه مىباشد، ساكت نمانند و در آزار و اذيت امام از هيچ راهى فروگذار نباشند، تا آنجا كه امام از شرايط حاكم به ستوه مىآيد و مىفرمايد: فرج من پس از گذشت سى ماه از مرگ مأمون امكانپذير مىباشد.
امام (ع) مرگ را فرج و راحتى از آن زندگى پيچيده و با كراهت مىداند و به مردم خبر مىدهد كه پس از دو سال و نيم از مرگ مأمون به شهادت خواهد رسيد.
چه اتفاقى بعد از ازدواج افتاد؟
روزگار سپرى مىشود امّا متأسفانه پس از اين اتفاقات، بعضى از حلقههاى تاريخ از هم گسسته مىشود و ما دقيق نمىدانم بر امام جواد (ع) چه گذشت كه ايشان بار ديگر به مدينۀ منوره باز مىگردد و چرا چند ماه بعد در حالىكه هجده سال دارد،
راهى عراق مىشود در حالىكه مأمون عازم براى جنگ با كشور روم بوده است. امام در مسير خود به شهر تكريت وارد مىشود و در آنجا با مأمون ملاقات مىكند. طبرى در شرح حوادث سال 215 هجرى قمرى مىنويسد: هنگامى كه مأمون به تكريت رسيد محمد بن على بن موسى (ع) كه از مدينه به آنجا سفر كرده بود، در شب جمعه ماه صفر از همين سال با او ملاقات كرد. چرا كه امالفضل دختر مأمون، همسر امام جواد (ع) بود. ايشان (ع) در خانه احمد بن يوسف كه در كنار ساحل دجله بود، رفت و در آنجا ماند پس چون زمان حج فرا رسيد با اهل و عيالش به سوى مكه خارج شد تا به مكه رسيد. سپس به منزلش به مدينه آمد و در آنجا ساكن شد.