امر امامت حضرت جواد عليه الصلوة و السلام را حضرت امام رضا عليه

گفت تمام مسلمين تصميم به مخفى نگاهداشتن اين داستان گرفته‌اند؟البته،اين با توجه به روش معمول مسلمين بعيد مى‌نمايد.مگر آن كه بگوييم در اين واقعه،غير از مطالب روايت شده از”عائشه”حقايقى ديگر وجود دارد كه ما از قول علماى اماميّه آن را ذكر نموديم و از اهل سنّت،”ابن ابى الحديد”نيز بدان اشاره كرده است.

الصلوة و السلام براى اصحاب خود آشكار فرمودند و راه را بر ايشان توضيح دادند و آنان را به سبيل هدايت رهنمون شدند؛مگر آنان را كه ديدۀ بصيرتشان نابينا گشته و از ملاحظۀ نور حق ناتوان شده بودند و لذّات دنيا آنان را فريفتۀ خود كرده بود.

“حسين بن قياما”خدمت حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام شرفياب شد و گفت:آيا ممكن است زمانى در روى زمين،امام و حجت خدا نباشد؟حضرت فرمودند:

خير!گفت:ممكن است دو امام در يك زمان باشند؟حضرت فرمودند:جز آن كه يكى (نسبت به امامت)ساكت است و سخن نمى‌گويد.گفت:من مى‌دانم كه شما امام نيستيد! حضرت فرمودند:از كجا دانستى؟گفت:زيرا فرزند نداريد و امام بايد بعد از امام ديگر باشد.حضرت فرمودند:

“و اللّه لا تمضى الايام و الليالى حتى يولد لى ذكر من صلب يقوم مثل قيامى يحيى الحق و يمحو الباطل”

“سوگند به خداوند كه روزها و شبها نخواهد گذشت تا آن كه فرزندى از صلب من،برايم متولّد خواهد شد؛او چون من به پا خواهد ايستاد؛حق را زنده مى‌كند و باطل را نابود مى‌سازد.”

هنگامى كه حضرت جواد عليه الصلوة و السلام متولّد شدند،حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام به”حسين بن قياما”فرمودند:خداى تعالى كسى را به من مرحمت فرمود كه از من و از آل داود،ارث خواهد برد.

“بزنطى”مى‌گويد:”ابن نجاشى”پيرامون جانشين امر امامت سؤال كرد.حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام به او فرمودند:امام،پسر من است.و اين در حالى است كه او عليه الصلوة و السلام از مشكلات قضاء و قدر و علوم مكنون وصايت،آگاه است.در علم خدا مقدر بود كه حضرت جواد عليه الصلوة و السلام متولّد خواهد شد و همو حجّت خدا خواهد بود.حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام به”بزنطى”فرمودند:چگونه كسى جرأت آن را دارد كه بگويد پسرم(امام است)حال آنكه فرزندى ندارد؟

و پس از ولادت حضرت جواد عليه الصلوة و السلام،”على بن اسباط”و”عباد بن اسماعيل”خدمت حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام رسيدند.در مجلس،فرزند آنحضرت-جواد-نيز حضور داشت.پس آن حضرت رو به آن دو كردند و فرمودند:

“هذا المولود الذى لم يولد فى الاسلام اعظم بركة منه على شيعتنا”

“اين مولود،چنان است كه در اسلام،فرزندى با بركت‌تر از او ميان شيعيان ما متولد نشده است.”

“صفوان بن يحيى”خدمت حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام عرض كرد ما قبل از آنكه خداوند،جواد را به شما ببخشد،از شما سؤال مى‌كرديم.حضرت مى‌فرمود:خداوند فرزندى به من خواهد بخشيد كه چشمان ما به وى روشن گرديد.راوى پرسيد:اگر حادثه‌اى واقع شد،چه كسى امام خواهد بود؟حضرت به ابا جعفر جواد عليه الصلوة و السلام اشاره كردند كه در مجلس حضور داشتند.گويا راوى سنّ وى را كوچك پنداشت،پس به امام عرض كرد فدايت گردم،ايشان كودكى هستند سه ساله،حضرت براى او توضيح دادند كه وقتى امامت،از جانب خداوند نگاهدارنده باشد،خود او تدبير امر را به دست خواهد داشت و فرمودند كه سنّ اندك،زيانى بدان نمى‌رساند.”عيسى”عليه السّلام،هنگامى كه به وظيفه حجّيت قيام كرد كمتر از سه سال داشت.وقتى كه حاضران به پا خاستند،حضرت روى بديشان داشته،فرمودند:خداوند رحمت كند مفضل را كه به كمتر از اين قانع مى‌گردد.

آنگاه حضرت عليه الصلوة و السلام به”عمرو بن خلاد”مى‌فرمايد:

“اجلست ابا جعفر مجلسى و صيرته مكانى فانا اهل بيت يتوارث اصاغرنا اكابرنا القذة بالقذة”

“من ابا جعفر را در جاى خودم نشانيدم و در مكان خودم جاى دادم.ما اهل بيتى هستيم كه كوچكتران ما از بزرگتران ،مو به مو،ارث مى‌برد.”

حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام به”حسين بن جهم”دستور مى‌دهند كه پيراهن حضرت جواد عليه الصلوة و السلام را در آورد.وى چون پيراهن حضرتش را در مى‌آورد، بين شانه آن جناب،چيزى مانند خاتم در داخل گوشت مشاهده مى‌كند.حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام مى‌فرمايند:مثل اين اثر در همين محل از بدن پدرم نيز موجود بود كه درودهاى خداوند بر او باد.

و امّا حضرت امام موسى كاظم عليه الصلوة و السلام براى”محمد بن سنان”و “يزيد بن سليط زيدى”-كه از فرزندان”زيد بن على”بود-امر امامت حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام را بيان مى‌دارند كه او پس از پدرش بدين كار قيام خواهد نمود.

“محمد بن سنان”مى‌گويد:يك سال پيش از واقعۀ عراق،خدمت حضرت امام موسى كاظم عليه الصلوة و السلام رسيدم.فرزند ايشان-حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام- نيز در مقابل ايشان نشسته بودند.به من فرمودند:اى محمد،در اين سال اتفاقى خواهد افتاد؛ بيقرارى مكن!آنگاه پيرامون رفتن خود به سوى طاغوت زمان مطالبى فرمودند و اظهار داشتند:فعلا آسيبى به من نمى‌رسد.امّا مسألۀ امامت و جانشينى حضرت امام موسى كاظم عليه الصلوة و السلام،”محمد بن سنان”را به شدت نگران كرد.لذا عرض كرد:فدايت گردم،چه كسى پس از شما امامت را بر عهده خواهد داشت؟حضرت فرمودند:هر كس در حقّ اين پسرم ظلم كند و امامت وى را انكار نمايد،همچون كسى است كه به امير المؤمنين-حضرت على بن ابيطالب-عليه الصلوة و السلام ظلم روا داشته و حقّ او را پس از رسول خدا-صلّى اللّه عليه و آله و سلم-انكار كرده است.”محمد بن سنان” مى‌گويد:گفتم اگر خدايتعالى به من طول عمر دهد،حق را مى‌گذارم و به امامتش اقرار مى‌كنم.حضرت فرمودند:اى محمّد،راست مى‌گويى!خداوند عمرت را طولانى مى‌فرمايد و حق او را خواهى گذارد و به امامت او و امامت كسى كه بعد از اوست،اقرار خواهى نمود.

پرسيدم:و آن(امام بعدى)كيست؟فرمودند:پسرش محمّد!پس گفتم:از اين موضوع، خشنودم و در مقابل آن تسليم هستم.

در حديث”يزيد بن سليط”چنين آمده است:

خدمت امام موسى كاظم عليه الصلوة و السلام در راه خود كه به عمره مى‌رفتيم، رسيدم.به من فرمودند:در اين سال مرا گرفتار خواهند كرد.امر امامت پس از من،به پسرم على عليه الصلوة و السلام محوّل مى‌شود كه همنام على و على است.امّا مرادم از نخستين على،حضرت على بن ابيطالب-عليه الصلوة و السلام-مى‌باشد و از ديگرى،مقصودم حضرت على بن الحسين-عليه الصلوة و السلام-است.به او فهم و حلم و پيروزى و محبّت و دين حضرت على بن ابيطالب عليه الصلوة و السلام عطا مى‌شود و نيز محنت و صبر بر مكروهات ديگرى.او سخن نمى‌گويد مگر چهار سال بعد از مرگ هارون.وقتى اى يزيد از اين محل گذر كردى و او را به زودى ملاقات كردى،بشارت بده او را كه فرزندى امين،مامون و مبارك براى او متولّد خواهد شد.او به تو خواهد گفت كه مرا ملاقات كرده‌اى.آنگاه به او بگو جاريه‌اى كه از وى،آن پسر متولّد مى‌شود،از خاندان”ماريۀ قبطيه”جاريۀ حضرت رسول خدا-صلّى اللّه عليه و آله و سلم-مى‌باشد و چنانچه توانستى سلام مرا بدان جاريه برسانى،پس چنين كن!

“يزيد”مى‌گويد:وقتى حضرت امام موسى كاظم عليه الصلوة و السلام به شهادت رسيدند،پسرشان حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام را ملاقات كردم.فرمودند:دربارۀ رفتن به عمره چه مى‌گويى؟گفتم:پدر و مادرم به فداى شما؛اين امر مربوط به شماست،زيرا من نفقه و خرجى ندارم.نخست فرمودند:سبحان الله،ما تا متكفل خرجت نشويم،تكليف نمى‌كنيم.و ادامه دادند:اى يزيد،در اين محل،تو بسيار از همسايگان و عموهايت را ملاقات كرده‌اى.گفتم آرى.آنگاه آن ماجرا را براى ايشان بازگو كردم.فرمودند:امّا آن جاريه هنوز نيامده است؛هر گاه آمد،سلام آن حضرت را به او ابلاغ كن.

ما به مكّه رفتيم،آن كنيز را خريدارى فرمود و بعد از اندك زمانى،كنيز حامله شد و آن فرزند به دنيا آمد.

“يزيد”ادامه مى‌دهد: برادران حضرت امام رضا عليه الصلوة و السلام اميد به ارث بردن امامت از ايشان داشتند و به همين دليل،بدون تقصير،مرا دشمن خود مى‌دانستند.

“اسحاق بن جعفر”به آنان گفت: سوگند به پروردگار،او در حضور حضرت امام موسى كاظم عليه الصلوة و السلام چنان مى‌نشيند كه من هرگز نمى‌توان بنشينم.

“على بن سيف” از يكى از اصحاب مورد اعتماد اماميّه،نقل مى‌كند كه خدمت حضرت ابو جعفر ثانى-امام جواد-عليه الصلوة و السلام عرض كردم:مردم دربارۀ جوانى سنّ شما سخن مى‌گويند،فرمودند:

“ان اللّه تعالى اوحى الى داود عليه السّلام ان يستخلف سليمان و هو صبى يرعى الغنم فانكر ذلك عباد بنى اسرائيل و علماؤهم فاوحى اللّه الى داود ان يأخذ عصا المتكلمين و عصا سليمان و يجعلها فى بيت و يختم عليه بخواتيم القوم فاذا كان من الغد فمن اورقت عصاه و اثمرت فهو الخليفه فاخبرهم بذلك داود و قبل القوم فلم تورق الا عصا سليمان”

“خداوند به داوود عليه السّلام وحى فرمود كه سليمان را-كه كودكى بود و گوسفند مى‌چرانيد-جانشين خود قرار دهد.بزرگان قوم بنى اسرائيل اين را نپذيرفتند.خداى تعالى به داوود وحى فرمود تا چوبدست اينان و چوبدست سليمان را گرفته،در اطاقى قرار دهد و با مهر مردم آنها را مهر نمايد؛صبح روز بعد،چوبدست هر كس به برگ و بار نشست،او خليفه و جانشين باشد.داوود قوم را خبردار كرد و آنان پذيرفتند كه چنين كنند.

امّا هيچ يك از چوبدست‌ها برگ و بار نگرفت،مگر چوبدست سليمان”.

“محمّد بن حسن بن عمار”نزد”على بن جعفر”در مسجد بود.وى آنچنان بود كه آنچه را از برادر بزرگوار خود-حضرت امام موسى كاظم عليه الصلوة و السلام-شنيده بود، مى‌نوشت.در آن حال،حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام وارد شدند.”على بن جعفر” بدون كفش و لباس بسوى ايشان دويد و دست مبارك آن حضرت را بوسه زد.

حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام به وى فرمودند:عمو خداوند تو را رحمت فرمايد؛بنشين!”على بن جعفر”گفت:آقاى من،چگونه بنشينم در حالى كه شما ايستاده هستيد؟هنگامى كه”على بن جعفر”به جاى نخست خود برگشت،دوستانش وى را سرزنش كردند و گفتند:تو عموى پدر او هستى،چرا اينگونه(محترمانه)با او رفتار مى‌كنى؟ گفت:ساكت باشيد!در حالى كه دست بر محاسن خود داشت،ادامه داد:وقتى خداوند به اين ريش سفيد شايستگى نمى‌دهد و به اين جوان اهليّت مى‌دهد و او را چنان جايگاهى مى‌بخشد كه اينك بر آن است،چگونه فضيلت وى را انكار كنم؟پناه بر خدا از آنچه شما مى‌گوييد.من،بلكه بندۀ او هستم!

“حسين بن موسى بن جعفر”مى‌گويد: نزد حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام، در مدينه بودم؛در حالى كه”على بن جعفر”و مردى اعرابى نيز حضور داشتند.مرد اعرابى از آن حضرت پرسشى كرد.”على بن جعفر”به او گفت:اين،وصىّ رسول خدا-صلّى اللّه عليه و آله و سلم-است.اعرابى گفت:سبحان اللّه!حضرت رسول خدا تقريبا دويست سال است كه از دنيا رفته‌اند و عمر ايشان،چنين و چنان مقدار بوده است.اما اين،جوان مى‌باشد و چگونه مى‌تواند وصىّ و جانشين او باشد؟”على بن جعفر”گفت:او جانشين على بن موسى است و او جانشين”موسى بن جعفر”و او جانشين”جعفر بن محمّد”و او جانشين “محمّد بن على”و او جانشين”على بن حسين”و او جانشين”حسين بن على”و او جانشين”حسن بن على”و او جانشين”امير المؤمنين على بن ابيطالب”و او جانشين “رسول اللّه”-صلوات اللّه عليهم اجمعين.

در اين هنگام،طبيب آمد تا رگ امام را فصد كند.”على بن جعفر”برخاست و گفت:آقاى من،اگر اجازه فرمائيد نخست از من آغاز كند تا تيزى آهن را پيش از شما،من احساس كنم.حضرت امام جواد عليه الصلوة و السلام فرمودند:مباركت باد!سپس آن حضرت را فصد نمود.همچنين وقتى حضرت براى رفتن،از جا برخاستند،”على بن جعفر” كفش ايشان را جفت نمود تا بپوشند.

پادشاه كشور ايجاد،ابو جعفر جواد

آن كه در عين حدوثش،با قدم مقرون بود

مصحف آيات و عنوان حروف عاليات

غاية الغايات،كاوصافش ز حدّ بيرون بود

مظهر غيب مصون و مظهر ما فى البطون

سرّ ذاتش،سرّ اسم اعظم مخزون بود

گنج هستى را طلسم و با جهان چون جان و جسم

مخزن درّ ثمين و لؤلؤ مكنون بود

فالق صبح ازل،مصباح نور لم يزل

كز تجلّيهاى او اشراق گوناگون بود

طور سيناى تجلّى،مطلع نور جلىّ

كز فروغش،پور عمران،واله و مفتون بود

شد خليل از شعلۀ روى مهش آتش به جان

فلك عمر نوح از سوداى او مشحون بود

گر ذبيح اندر رهش صد بار قربانى شود

در مناى عشق او،از جان و دل ممنون بود

چشم يعقوب از فراق روى او بى‌نور شد

يوسف اندر سجن شوق كوى او مسجون بود

در كمند رنج او،رنجور ايّوب صبور

طعمۀ كام نهنگ عشق او ذو النون بود

بر سر راهش نخستين راهب راغب مسيح

آخرين پروانۀ شمع رخش شمعون بود

قرنها بگذشت ذو القرنين با حرمان قرين

خضر از شوق لبش سرگشتۀ هامون بود

غرّۀ وجه محمد(ص)قرة العين على(ع)

زهرۀ زهرا و درّ درج آن خاتون بود

فرع ميمون امام ثامن ضامن رضا(ع)

اصل مأمون تمام واجب و مسنون بود

عرش اعلى در برش،مانند كرسى بر درش

امر عالى مصدرش ما بين كاف و نون بود

لعلش اندر روح‌افزايى به از عين الحيات

سروش از طوبى به رعنايى بسى افزون بود

گرد روى ماه او مهر فلك گردش كند

پيش گرد راه او،خرگاه گردون،دون بود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *