يحيىبن اكثم، قاضى القضات در زمان مأمون عباسى نزد او محبوب بود. زيرا حق و اهل آنرا مىشناخت، وليكن عزت را با گناه به دست مىآورد. پس خلافِ درستى عمل مىكرد. چون منصب او ايجاب مىكرد تا از صراط مستقيم منحرف شود.
كلينى در كتاب كافى به سند خود از محمد بن ابىالعلا روايت كرده است كه گفت: در مجلسى ضمن مناظره و محاوره با يحيى بن اكثم، (قاضى سامرا) از علوم آل محمد (عليهم السلام) سؤال كردم و او در پاسخ گفت: روزى بر آرامگاه رسول خدا (ص) وارد شدم تا آنرا طواف نمايم. در همين حال، محمد بن علىالرضا (ع) را مشغول زيارت مزار جدّ خود ديدم. پس فرصت را غنيمت شمرده و اظهار داشتم: به خدا مىخواهم مسألهاى از تو بپرسم امّا از آن خجالت مىكشم.
امام جواد (ع) فرمود: من به تو خبر مىدهم قبل از اينكه از من بپرسى، خواستى از امام بعد از پدرم از من سؤال كنى، درست است؟!
متعجب گفتم: بلى، والله آن است.
فرمود: من هستم.
گفتم: علامت آن چيست؟
در دست او عصايى بود، كه به تكلم آمد و گفت: او مولا و امام اين زمان و حجت است.
يحيى بن اكثم معروف به عمل قوم لوط «همجنسبازى» بود و عجب اينكه او ازدواج موقت را كه خدا و رسولش (ص) آنرا حلال كرده بودند را حرام كرده و لواطى كه خدا و رسولش (ص) حرام كرده بودند را مباح نموده بود!
روزى مأمون عباسى با اعتراض به يحيى بن اكثم گفت: چه كسى گفته است؟
قاضِ يرى الحَدَّ فى الزناء ولايرى على مَن يلوط من بأس؟!
قاضىاى كه براى زنا حكم صادر مىكند امّا براى كسى كه لواط مىكند، مجازاتى در نظر نمىگيرد.
يحيى پرسيد: بهراستى اميرالمؤمنين نمىداند چه كسى اين بيت شعر را گفته است؟
مأمون گفت: نه.
گفت: آنرا احمد بن نعيم هرزه مىگويد، آن كسى كه گفته است:
لا أحسب الجور ينقضيالاُمَّةِ والٍ من آل عباس
گمان نمىكنم ظلم تمام شود مادامى كه كسى از آل عباس بر اين امت حكومت مىكند.
پس مأمون از خجالت ساكت شد.
ابياتى كه به آنها اشاره شد، چنين هستند:
انطقني الدهر بعد إخراسلِنائباتٍ اطَلنَ وسواس
يا بؤس للدهر لا يزال كمايرفع ناساً يحطُّ مِن ناسِ
لا افلحت أمةٌ وَ حقَّ لها بِطول نُكسٍ و طول إنعاسِ
ترضي ب – ِ «يحيي» يكونُ سائسَهاوَ ليس «يحيي» لها بسوّاسِ
قاضٍ يري الحدَّ في الزناء و لا يَري عَلي مَن يلوط من باسِ
يحكم للأمرد الغرير عليمثل جريرٍ و مثل عبّاس
فالحمدلله كيف قد ذهبالعدل وَ قلَّ الوفاءُ في الناس!
اميرُنا يَرتشي وَ حاكمُنايلوط و الرأس شرّ منْ راس
لو صلح الدين فاستقامَ لقدقام علي الناس كلُّ مقياس
لا أحسب الجورِ ينقضي و عليالأُمَّةِ وَ الٍ من آل عبّاس
روزگار مرا بعد از سكوت به نطق درآورد، براى مصيبتهايى كه وسواس مرا زياد كرده است.
اف بر اين روزگار! هميشه عدهاى را بلند و عدهاى ديگر را به زمين مىزند.
امتى روى رستگارى نمىبيند كه به علت زيادت سرافكندگى و طول خمودى به يحيى راضى شدند كه او قائد و پيشوا باشد، در حالىكه براى اين كار مناسب نيست؛ حق چنين است!
قاضىاى كه براى زنا حد جارى مىكند امّا براى كسى كه لواط مىكند، مجازاتى در نظر نمىگيرد.
دربارۀ افرادى كه هنوز موى صورتشان نروييده و مغرورند مانند جرير و عباس حكم صادر مىكند.
سپاس خدا! عدل رفت و وفا در مردم كم شد.
امير رشوه مىگيرد، حاكم لواط مىكند و هر فرمانروا بدتر از پيشواى ديگر است.
اگر دين اصلاح و عدل برقرار گردد، هر كسى در جايگاه خود قرار مىگيرد.
گمان نمىكنم تا زمانىكه بنى عباس بر اين امت حكومت مىكند. ظلم تمام شود
مأمون اين دو بيت را مىخواند:
و كنّا نُرجّي ان نري العَدل ظاهراًفاَعقبنا بعد الرجاء قُنُوط
متي تصلح الدنيا و يصلح أهلهاو قاضي قضاة المسلمين يلوط؟!
ما اميدواريم كه عدل ظاهر شود پس از آنكه اميد به نااميدى گراييد
كِى دنيا و اهل آن اصلاح مىشوند؟ آيا وقتى كه قاضى القضات لواط كند؟!
مأمون با آنكه از انحرافات جنسى و اخلاقى يحيى بن اكثم باخبر بوده است، با اين حال او را به عنوان قاضىالقضات براى اين منصب خطير انتخاب مىكند، گويا در زمان او فقيهِ پاكى پيدا نمىشده كه صلاحيت قضاوت را داشته باشد!
گفتهاند: روزى مردى خراسانى بر او وارد شد. مرد، باهوش و با ذكاوت و حافظ بود. پس يحيى بن اكثم با او مناظره كرد و هنگامىكه او را در فنون متعدد عارف ديد، گفت: در حديث نگاه كردهاى؟
مرد گفت: بلى.
يحيى گفت: از اصول چه مىدانى؟
گفت: از شريك و ابى اسحاق و حارث به ياد دارم كه گفت: على (ع) مرد لواط كننده را سنگ باران كرد!
يحيى با شنيدن اين سخن ساكت شد.
مناظرۀ يحيى بن اكثم با امام جواد (ع)
عباسيان، يحيى را با اين گذشتۀ فرومايه و صفات رذيله و ناپسند براى مناظره با امام جواد (ع) و طرح مسايل مشكل براى ايشان انتخاب كردند و با اين عمل، مىخواستند كه نور خدا را خاموش كنند امّا اين برخلاف خواست خداوند متعال بود و هر آنچه پروردگار بخواهد، همان خواهد شد.
يحيى بن اكثم با امام جواد (ع) به مناظره پرداخت. او از احاديثى كه دروغگويان جعل كرده بودند از امام مىپرسيد كه واسطههاى حديث و دستنشاندههاى نسلِ مورد لعنت در قرآن و در رأس آنها معاويه، فرزند هند جگرخوار بود و امام جواد (ع) پرده از جعلى بودن اين احاديث و تزوير آن برمىداشت.
طبرسى در كتاب احتجاج روايت كرده است كه يحيى بن اكثم با امام جواد (ع) در حضور مأمون و جماعت زيادى مناظره كرد و امام (ع) او را ساكت نمود.
پاسخ امام جواد (ع) به احاديث ساختگى
در طى اين مناظره، يحيى بن اكثم گفت: اى پسر رسول خدا (ص)! چه مىگويى دربارۀ خبرى كه روايت شده است: جبرئيل به پيغمبر (ص) گفت: اى محمد! خداى عزوجل تو را سلام مىرساند و به تو مىگويد: از ابوبكر سؤال كن آيا او از من راضى است چرا كه من از او راضى هستم؟!!
امام (ع) فرمود: بر صاحب اين خبر واجب است كه بداند پيامبر (ص) در حجةالوداع گفت: دروغ بر من زياد مىبندند و زيادتر هم خواهد شد. هر كس بر من عمداً دروغ ببندد، نشيمنگاه او را پر از آتش خواهند كرد. پس وقتى حديثى بر شما عرضه شد، آنرا بر كتاب خدا و سنتِ من عرضه كنيد اگر موافق كتاب خدا و سنت من بود پس آنرا بپذيريد و اگر خلاف اين دو بود، آنرا قبول نكنيد.
سپس در ادامه فرمود: اين خبر موافق كتاب خدا نيست. خداى متعال در آيۀ 16 سوره ق گفته است:
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ وَ نَعْلَمُ مٰا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ (16)
همانا انسان را آفريديم و همواره از آنچه باطنش نسبت به معاد و ديگر حقايق، او را وسوسه مىكند، آگاهيم و ما به او از رگ گردن نزديكتريم.
امام جواد (ع) پس از تلاوت اين آيه پرسيد: آيا خداى عزوجل از رضايت يا خشم ابوبكر آگاه نيست. كه بر خود لازم مىداند از سرّ و راز نهفته او سؤال كند؟
اين از نظر عقل، محال است.
يحيى بن اكثم بار ديگر گفت: روايت شده است كه مَثَل ابوبكر و عمر در زمين مانند جبرئيل و ميكائيل در آسمان است!
امام (ع) فرمود: واجب است در اين روايت نيز، دقت، تفكر و تعقل شود زيرا جبرئيل و ميكائيل دو فرشتۀ مقربند و هرگز معصيت خدا را نكردهاند و يك لحظه از اطاعت او جدا نبودهاند امّا ابوبكر و عمر به خداى عزوجل مشرك بودند و بعد از شرك، مسلمان شدند و بيشتر عمرشان را در شرك گذراندند، پس محال است كه شبيه آنها شوند.
يحيى گفت: در اينباره چه مىگويى كه روايت شده آن دو، پيران اهل بهشتند؟
پس امام (ع) فرمود: اين خبر نيز محال است زيرا اهل بهشت همه جوان هستند و كسى با حالتى پير و فرتوت به آن وارد نمىشود. اين خبرى است كه بنى اميه در مقابل خبرى كه رسول خدا (ص) دربارۀ حسن و حسين (عليهما السلام) گفته، بيان كردهاند، چرا كه پيامبر (ص) فرمود: سيد جوانان اهل بهشتند.
يحيى بن اكثم گفت: روايت شده است عمر بن خطاب، چراغ اهل بهشت است.
امام (ع) فرمود: اين نيز محال است. در بهشت فرشتگان مقرب خدا و آدم و محمد (ص) و تمام انبيا (عليهم السلام) و فرستادگان هستند و عجيب است كه بهشت به نور آنها روشن نشده و منتظر مانده است تا به نور عمر روشن شود؟!
يحيى گفت: روايت شده است كه سكينه (وقار و هيبت) از زبان عمر گوياست.
امام (ع) فرمود: لكن ابوبكر از عمر برتر است، چون در بالاى منبر گفت: براى من شيطانى است كه مىخواهد مرا آسيب برساند پس اگر من منحرف شدم مرا راست كنيد!
يحيى گفت: روايت شده است كه پيامبر (ص) فرمود: اگر من مبعوث نمىشدم،
عمر مبعوث مىشد!
امام (ع) فرمود: كتاب خدا از اين حديث صادقتر است كه پروردگار در كتابش در آيۀ 7 سورۀ احزاب مىفرمايد:
وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثٰاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ
وقتى ما از پيامبران و از تو و نوح، پيمان و تعهد گرفتيم.
امام (ع) ادامه مىدهد: انبيا در يك چشم برهم زدن شِرك نياورند، پس چگونه پيامبرى مبعوث شود، در حالىكه بيشتر روزگارش را به شرك گذرانده است؟ رسول خدا (ص) فرمود: پيامبر بودم در حالى كه آدم بين روح و جسد بود.
يحيى بن اكثم گفت: روايت شده است كه پيامبر (ص) فرمود: هيچگاه وحى از من قطع نشد مگر اينكه گمان كردم كه بر غير از من نازل مىشود!
امام (ع) فرمود: اين محال است چون جايز نيست پيامبر (ص) در نبوتش شك كند كه خدا در آيۀ 75 سورۀ حج فرموده است:
اَللّٰهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلاٰئِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّٰاسِ
خدا از ميان فرشتگان و از مردم رسولانى براى هدايت آنها برمىگزيند. [تا فرشتگان، وحى را دريافت كنند و به پيامبران برسانند و پيامبران نيز وحى را پس از دريافت از فرشتگان، به مردم ابلاغ كنند]
حضرت (ع) در تكميل سخنانش فرمود: پس چگونه ممكن است نبوت از كسى كه خدا او را برگزيده است به كسى كه مشرك به او بوده است، انتقال يابد؟!
يحيى بن اكثم گفت: روايت شده است كه پيامبر (ص) فرمود: اگر عذاب نازل شود كسى از آن نجات نمىيابد، مگر عمر!
امام (ع) فرمود: اين محال است. خداى متعال در آيۀ 33 سورۀ انفال مىفرمايد:
وَ مٰا كٰانَ اللّٰهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ مٰا كٰانَ اللّٰهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ (33)
خدا بر آن نيست كه آنان را در حالىكه تو در ميان آنها به سر مىبرى، عذاب كند و وقتى ايشان طلب آمرزش مىكنند، خدا عذابشان نخواهد كرد.
امام (ع) رو به يحيى مىپرسد: پس خداى سبحان خبر مىدهد، مادامىكه رسولالله (ص) در بين آنهاست و مادامىكه طلب استغفار از خداى متعال مىكنند. احدى را عذاب نمىكند
يحيى بن اكثم حقير، مغموم و ساكت شد و ديگر هيچ نپرسيد.
قاضى احمد بن ابى دُؤاد
از او به ابن ابى دؤاد تعبير مىشود كه دؤاد بر وزن غراب يا فُؤاد است.
اين قاضى از فقهاى دربار عباسى بود و از كسانى مىباشد كه دينش را به دنيايش مىفروشد و خود را تسليم اين دستگاه ستمكار مىكند. اين خبيث، آن كسى است كه در كشتن امام جواد (ع) تلاش كرد به علت ناراحتىاش به دليل ندانستن مسأله فقهى و نادانى فقهاى دربارى در حكومت عباسيان و جوابِ درست امام جواد (ع)، كينۀ آن حضرت (ع) را به دل گرفته بود.